ᴊᴇɴɴɪᴇ

7K 1.3K 918
                                    

قرار بود امروز پارت نذارم ولی دلم نیومد تو خماری بمونید..

۸کاییمونم مبارک


***

با برداشته شدن پارچه از روی چشمانش بغضش را قورت داد..
همه جا تاریک بود،
چیزی نمیدید، اما میدانست یکی از دست هایش به چیزی بسته شده است..

با روشن شدن نور زرد رنگی از گوشه ی اتاق، نگاهش را به مردان عضله ای و سیاه پوشی که
در سکوت دیوار های اتاق را احاطه کرده بودند دوخت...

با لب هایی لرزان زمزمه کرد-
من جـ..جنی نونامو می خوام.. بـ..بذارید برم..

لیسا قهقهه ای زد و درحالی که چاقویی در دستش می چرخاند لب زد-
جنی نونا باید یکم ادب شه.. موافقی؟

امگای کوچک چیزی نگفت، اما وقتی نور دیگری در اتاق تابید،
نگاهش به
جسم بی جان جنی که بر روی زمین افتاده بود افتاد..

هق هقی کرد و سعی کرد خودش را به او برساند اما دستش بسته بود..
با گریه رو به لیسا لب زد- چرا ا..اذیتمون میکنی؟

لیسا ریز خندید و درحالی که چاقو را آهسته بر روی قفسه سینه ی آلفای بیهوش حرکت
میداد لب زد- برای دونستن دلیلش زیادی کوچولویی..

امگا لبش را به دندان گرفت- جا..جانگ کوکی میاد و مارو می..میبره..

لیسا نیشخندی زد و درحالی که از اتاق خارج میشد لب زد-
خوبه.. ما ام همینو میخوایم!

درب اتاق را باز کرد و نگاهی به ساعتش انداخت- ساعت ۲۳:۵۹ دقیقه ست..
نیشخندی زد- هیتت رو پیشاپیش تبریک میگم تهیونگ کوچولو!

و بعد از خارج شدن او از اتاق،
دقیقه ای نگذشته بود که چیزی در دل پسرک تکان خورد..

نفس نفس زنان به شکمش خیره شد،
اما با درک احساس تازه ای که به آرامی داشت درونش شکل می گرفت ناله ای کرد
و پاهایش را محکم به هم فشرد..

لبش را به دندان گرفت و درحالی که اشک هایش صورتش را قاب گرفته بودند نالید-
جا..جانگ کوکی.. تو..توروخدا بیا.. من د..درد دارم..

و پشت بندش ناله ی دیگری کرد و با بی حالی بر روی زمین نشست..
اما با احساس خیسی
چیزی در شلوارش هق هقش شدت گرفت..

و رایحه ی باران امگا..
با استفاده از ترشح عمیق عضوش در اتاق پیچید!

چه کسی می توانست امگا را از دست جیمین نجات دهد؟؟
ان هم..

یک امگای هیت شده!!

***

رزی با نگرانی لب زد- نیم ساعت شده!
شوگا سری تکان داد- مطمئنم کار جیمینه.. باید بریم!

Don't Cry | KOOKVWhere stories live. Discover now