part 4

1.6K 317 10
                                    

پارت ۴

۱۶ سال بعد *

از کنار پنجره بسته شده حال نگاهی بهش میندازم که با اون تاپه گشادِ بندی‌ای که پوشیده توانایی بردن دلِ هر مردیو پیدا کرده بود.

دیدن امگای نسبتا بالغش،وقتی که داشت آشپزی میکرد باعث شد لبخند عمیقی روی لبش بشینه و بخواد که عطرشو عمیق تر داخل ریه هاش بفرسته.

خوشبو ترین عطری که به عمرش استشمام کرده بود رو با یه آه از ریه هاش بیرون فرستاد
بوی وانیلش داشت دیونش میکرد.

دوباره عطرشو بویید.

با اینکه فاصله نسبتا زیاد بود ولی همونم برای جانگ کوک کافی بود.

دوباره و دوباره ریه هاشو پر از عطر شیرینش کرد و وقتی که به خودش اومد،دیدش که داره به سمت ظرف شویی میره .

مگه چقدر گذشته بود ؟

امگاش کاری میکرد جانگ کوک حساب و کتاب همه چیزو از دست بده.

مخصوصا زمان رو.

با یه بشکن خودشو مخفی کرد و به داخل خونه رفت.

و با بستن چشماش خونه رو تاریک کرد.

با رفتن برق صدای امگاشو شنید که یه جیغ کوچیک به خاطر ناگهانی رفتن برق کشیده بود .

با چشمای رنگیش نگاهی از دل تاریکی به الهه‌ش
کرد و دید که به سمت کورمال کورمال دنبال چیزیه.
وقتی دید گوشیش شارژ نداره در حال بدو بیراه گفتن به گوشیش بود

از شیرینیه اون امگا خنده کوتاهی کرد

بهش نزدیک شد و دستای بزرگو مردونشو روی کمر ظریف امگاش قرار داد .

با حس لرزش اون امگا توی بغلش چشماشو بست و سرشو توی گردن خوش بوی اون فرو برد

بوی دیونه کنندش رو به بینی کشید.
بوسه ارومی روی گردن امگا زد

برقارو روشن کرد و زیر گوشش گفت:
- فکر کنم زمانش رسیده امگایه من .... تو باید به زودی بویه منو بدی

__________

نظر یادتان نرود  🙂

 ᗰY ՏᕼᗩᗪOᗯ ՏՏ1Where stories live. Discover now