9 My Lover, My Enemy

1K 254 80
                                    


=چشم هاتو ببند


نامجون سرش رو سمت جین که با جثه معمولی در حال ور رفتن با خودش بود چرخوند.

+چرا؟

جین آخرین تیکه مو رو مرتب کرد و با قدم های بلند خودش رو به نامجون رسوند.

-نمیتونی تحمل کنی

+چی رو؟ میتونم!

نامجون با کله شقی گفت و دست جین رو گرفت.

جین پوزخند زد و از دروازه آینه ای که به اتاق نامجون راه داشت رد شد. درسته که جین چیزیش نشد، ولی نامجون تا مرز سکته پیش رفت. زانو هاش خم شو و سرفه کرد.

-بهت گفتم. لیتل لاور

+تو نگفتی... وحشتناک بود

سرفه اجازه نداد حرفش رو ادامه بده. دستش رو روی قفسه سینه اش گذاشت و نفس های عمیق کشید.

-نگفتم چون قابل توضیح نیست. هنوزم نمیتونم توضیح بدم. تو یه انسانی.. نمیتونی تحمل کنی

نامجون سر تکون داد و سمت کشو تخت راه افتاد. بالاخره!! اتاق خودش!!!!

پتوی قهوه ای شو بغل کرد و روی تخت افتاد.

+امممم پتوی عزیزمممم

حرفش با کشیده شدن پتو نصفه موند.جین پتو رو پرت کرد و با نفرت به نامجون خیره شد.

-بار آخری باشه که یکی دیگه رو عزیزم صدا میزنی. مچ دستتو ببین! تو مال منی

نامجون شوکه شده سر تکون داد. پتو که جون نداره!

-اون طوری نگاه نکن.. تو قول دادی تموم عشق و محبتت مال من باشه

نامجون دلش نمیخواست حتی ثانیه ای از نگاه کردن به اتاقش دست برداره. سر تکون داد و گوشی شو به شارژر وصل کرد. مسلما تو جهنم آنتن نمیداد! و پریز برقی هم نبود.

آستاروث سرگرم دید زدن اتاق نامجون شده بود. تک تک کشو ها، کمد ها، گوشه به گوشه دیوار. اتاقش به خاطر لباس هایی که مبپوشید بوی نامجون رو میداد. و کنار دیوار اتاقش چندین کاکتوس و درختچه بود. البته بینش گل هم دیده میشد، که متاسفانه پژمرده شده بودند.

-اعتراف کن نامجون. اتاق من قشنگ تره یا تو؟

نامجون که در حال برداشتن لباس واسه حموم رفتن بود برگشت و چی ای گفت.

-اتاق من قشنگ تره یا اتاق تو؟

نامجون کشو رو هل داد و از تق برخوردش شونه هاش رو جمع کرد.

+اممم. معلومه اتاق تو. چون.. پر چیزای بزرگ و عجیبه. نقاشی های اتاقتم خیلی خوب کشیده شدن. انگار خودت اونجا واستادی. امم. رنگ هاشم جذابه. به آدم احساس قدرت میده و.. و..

-بهونه هات راضیم نکرد. من اتاق تو رو دوست دارم.

نامجون لبخند چال نمایی زد و یک دور سرش رو چرخوند. اتاق نامجون در برابر اتاق جین هیچی نداشت. عملا هیچی!

هر چند آستاروث اتاق خودش رو باشکوه تر و زیباتر میدید و این اولین - شاید هم چندمین - باری بود که برای به دست آوردن دل معشوقه اش دروغ میگفت.

+جین

آستاروث گلدون کوچیک توی دستش رو زمین گذاشت و سرشو برگردوند.

-من.. میخوام برم

به دری اشاره کرد و خجالت زده لبخند زد.

+میشه؟.. یعنی.. ناراحت نمیشی اگه..

حقیقتا خودش هم نمیفهمید چرا واسه حموم رفتن باید از به شیطان اجازه بگیره. ولی خب می‌ترسید. از این که آستاروث کبیر، از اون جایی که خدای غروره ، سر حموم رفتن نامجون عصبی شه و یه بلایی سرش بیاره.

همه آدما، حتی غیر آدم ها از احترام خوششون میاد. ولی احترام ناشی از ترسه، یکی از هزار حس مختلفی که نامجون نسبت به جین داشت.

-میتونی بری..

لبخندی از روی غرور زد و با چندین قدم کوتاه خودش رو به تخت رسوند. پای چپش رو با ظرافت روی دیگری انداخت و به در حموم که بسته شده بود نگاه کرد.

آستاروث نمی‌دونست چی کار داره میکنه. هر خون پاکی که به جهنم میرسید رو تا زمانی که دیگه نفس نکشه شکنجه میداد. ولی به جز یه بار که نامجون بهش برخورد کرده بود، جین کوچیک ترین آسیبی بهش نزد. و همین دلیل ندونستن هاش بود...

چند دقیقه ای گذشته بود و جین همچنان به در و دیوار نگاه میکرد. نامجون که نمیتونست در بره! بلند شد و سمت قسمت های دیگه خونه راه افتاد. اونا هم ساده بودند در حد یه انسان...

روی کاناپه قدیمی نشست و قاب عکس روی میز رو برداشت. عکس یه خانم جوون که خیلی شبیه نامجون بود و یه مرد.. مرد... انسان نبود. یه شیطان!

جین نتونست قاب عکس رو نگه داره. از دستش افتاد و روی کاناپه بالا پایین شد.دیر شده بود. هیچ کاری نمیتونست بکنه. نامجون دشمنش بود. قاتلش...

با گلو صاف کردن نامجون، جین برگشت و لبخند مصنوعی زد. پیرهن سفید ساده ای پوشیده بود و قیافش رو مظلوم تر میکرد. گلو صاف کرد و زمزمه کرد:


+آشپزیم خوب نیست، ولی اگه میخوای...

جین آه کشید و گفت :


-گشنم نیست

+اومم. پس میخوای یه فیلم ببینیم؟

آستاروث کار های خیلی خیلی خیلی مهم تری داشت، فیلم دیدن با یه انسان وقت تلف کردن کامل بود. ولی جین نمیخواست تنهاش بزاره. سر تکون داد و روی مبل نشست.

مغزش کاملا پوشیده شده بود. نباید حتی کنارش نفس میکشید، نباید باهاش حرف میزد. باید همون لحظه نابودش می‌کرد. ولی نمیتونست.نکنه اینم از مسخره بازی های خدا بود؟ جین عاشق یه پسری شد، خدای غرور عاشق شد، و عاشق یه فانی، دشمنش... اونم نه نم نم، یهویی...

کلمات تکراری تو سرش میچرخید و میچرخید. قبل اینکه وابسته ترشه، باید دل می‌کند.

نامجون قاب عکسی که روی کاناپه بود رو روی میز گذاشت. مطمئنا کار جین بود.

+میخوای اگه راحت نیستی خودت شی؟

جین سر تکون داد و لباس هاش رو درآورد. فیلم داشت شروع میشد و نامجون ذوق زده منتظر جین بود. پتویی که آورده بود رو دست جین داد تا اون هیولای بین پاهای جین رو بپوشونه.

با شروع شدن بی توجه به تعجب جین سرش رو روی پای جین گذاشت و لبخند زد. اینکه اون هیولا چند سانت با سرش فاصله داشت هم نتونست حال خوبشو خراب کنه.

نامجون اکثر اوقات_همیشه_ تنهایی فیلم میدید و فیلم دیدن با کسی که آدم نیست جذاب بود. خیلی جذاب.

جین میخواست بره دنبال پدر نامجون و بفهمه به چه دلیل کوفتی یه شیطانی مثل اون با آدم رابطه داشته. هنوز امید داشت که مادر نامجون خون پاک نباشه. حاضر بود خودش و نامجون کسایی باشن که دشمن جین رو به وجود میارن، حاضر بود بچه خودش دشمنش باشه، ولی نامجون نه!

+میدونی فیلم چیه؟ فکر میکردم برات تازه باشه

-درسته آدم نیستم ولی از اسباب بازی هاتون خبر دارم.

+تا حالا با کسی فیلم دیدی؟

-نه..

+پس من اولیشم

نامجون با ذوق گفت و بوی شادیش لبخندی رو لبای جین نشوند.


Devil's Love 1 | Jinjoon.Namjin § FullWhere stories live. Discover now