010: فشن شو و جادوگر🧹🧣

31 6 11
                                    

این خوابمو خیلی دوس داشتم♡ دیشب ماه کامل بود و خیلییی خوب خوابیدم🌕💛 این خوابم برا بعد از نماز صبحه:)💙 خیلی لایت بود💚 (امروز تولد لایت یاگامی هم هس نینینبننبج هرچند من عاشق اِل هسدم!) (انیمه دفترچه مرگو که دیدین؟ صددرصد🚶‍♀️)
__________________

خواب دیدم همه‌جا سفید پوشه. تا چشم کار میکرد بیرون برف اومده بود و کلی هم نشسته بود❄

میخواستم برم تو اون هوا پرواز کنم:) تنها فکرم همین بود... با خودم گفتم انقد نشسته که همه مدرسه‌ها تعطیل شده! ولی همینکه بیرونو دوباره نگاه کردم، خیلی یهویی صبح شده بود و نصف برفا آب! (معمولا تو خوابام طلوع و غروب انقد سریعه که با چشمم میبینم... یه لحظه اولِ صبحه و لحظه بعد کاملا تاریکه همه‌جا...)

یه جایی مثل مدرسه بود... شایدم دانشگاه!
یه یاروی سن و سال داری اونجا بود. دلم میخواد صداش کنم جی‌چان:)👨‍🦳

میخواستم ازونجا بزنم بیرون و فقط واسه خودم پرواز کنم. مانعم شد و یه چیزایی گفت. منم یهو از کوره در رفتم. شاید گریه کردم؟

گفتم آخه این مزخرفات چیه یاد ما میدن؟ همش ریاضیات... اگه طراحی و نقاشی بود، اگه مربوط به انیمه و مانگا بود، اگه خیاطی یا حتی آشپزی بهمون یاد میدادن خیلی بهتر بود. اگه کلاسِ رقص و آواز و موسیقی داشتیم... اونوقت با تمامِ علاقه درس میخوندم!!! ولی این چه اوضاعیه... چرا اینطوریه همه‌چی... چرا باید این چیزایی رو یادبگیریم که نه به درد میخوره نه دوست داریم...

یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت.
بعدشم گف دنبالم بیا
رفتم دنبالش

وارد اتاق (کلاس؟) بغلی شدیم. گفتم درو ببندم؟
مکث کرد و گف نه
(اونموقع تو دلم فک کردم اوو جی‌چان چه متین و مبادی آداب!... تنها با یه دخترخانوم نمیخواد در اتاقی بسته باشه)

یه قلاب گرفت دستش و شروع کرد به بافتن. یکم اوایلشو رفت جلو و بهم یاد داد باید چیکار کنم. بعدشم بقیشو داد دست منو رفت.
مث اینکه میخواس به جای اون درسا، یه کار عملی که دوس داشته باشم انجام بدم:) منم راضی بودم... هرچی جز ریاضی!

همینطوری رفتم جلو و جلو و تو یه چشم به هم زدن، بافتنِ شال گردن تموم شد. آخرش نمیدونستم که چجوری باید گره بزنم که کامواها باز نشه‌‌. ولی تهشو قیچی کردم و همینطوری انداختم روی شونه‌ام و تو آینه به خودم نگاه کردم. رنگین کمونی بود... عاشقش شدم.

یکی ازونور با ذوق داد زد: تمومش کرد!

بعد جی‌چان با تحیر اومد پیشم. گف به همین زودی؟ بده ببینم

دادم دستش. اومد گرهِ آخرو درست کنه که فهمیدم چون کاموا رو تهش قیچی کردم، عملا گند زدم.
هیچی دیگه جی‌چان کلِ بافتمو باز کرد و گف باید از اول ببافی:) منم انگار همزمان داشتم گریه میکردم و قهقهه میزدم:|♡

دنیای شگفت‌انگیزِ درونِ رویاWhere stories live. Discover now