🌬005: اقیانوسِ من🌊

48 9 5
                                    

ژانر این بخش: عشقولانه

دیشب خواب دیدم میخوام با اقیانوس ازدواج کنم:)
دقیقا میونِ آب بودم... انگار بخشی از اون آب‌ها به شکلِ یه آدم درومده بود... میخواستم با اون باشم... درونش شنا کنم.

و اون آبها هم منو میخواستن:) ولی دیدم یه دختره دیگه هم عاشقشه... عشق دوطرفه‌امون رو رها کردم تا اون دختر به عشقش برسه‌!

بعدش رو به اون فرد کردم و گفتم: تو حتی اقیانوسم نیستی، تو فقط یه دریای کوچیکی... من میرم سراغِ یه اقیانوسِ واقعی.

و اینطوری ترکش کردم... طوری که فقط خودم صدمه ببینم و دیگه عاشقم نباشه... ازم بدش بیاد

بعد رفتم رو یه نقشه رو نگاه کردم... تمام آبهای اون رو از چشم گذروندم و بزرگترین قسمتِ آبیِ نقشه رو انتخاب کردم. یهو انگار در اون آبها بودم.
شادمانه شنا میکردم.
زیر آب نفس میکشیدم.

فردی که از جنسِ اون‌آبها بود رو در آغوش گرفتم.
اونو به خودم فشردم... با هم زیر آب حرکت میکردیم.

رابطه‌ی عاشقانمون به سرعت جلو رفت... همدیگه رو میخواستیم. دلیلی برای صبر نبود.

تقریبا هم قد و قواره من بود شایدم یکم کوچیکتر
بهش گفتم مردِ من باید خیلی بزرگتر از من باشه هیکلی:) بعد شروع کردم با دست همه جاهاشو بزرگ کردم... هم قدی و هم از پهنا

اخرش سرمو بالا بردم و تو صورتش نگاه کردم.
ماشالا حسابی گنده منده شده بود. راضی بودم از کارم:) الان اگه میرفتم بغلش، کاملا منو دربرمی‌گرفت... یه آغوشِ گرمِ بزرگ، در حالی که زیر آب نفس میکشیدم♡

_____
اصلش همین بود که دلم میخواست ثبتش کنم... خیلی عاشقانه‌ی هنتایِ گوگولی بود😂💙🌊
بقیه خوابم یکم عجیب شد و روی خشکی بود. داشتم دنبال نیمه گمشده‌ام میگشتم.

یه یاروی خوش‌هیکلِ گنده‌ای رو گرفته بودم بغلم و با خودم اینور اونور میبردم😐 از دستِ یه یارویی که زندانیش کرده بود میخواستم نجاتش بدم... انگار میخواست همونطوری زندانی بمونه... نزاشتم

و...
نمیدونم
تامام
Oct 30
Aban9
Fri
3:53P.M.
در اصل تا ۲ظهر برای فرار از درسام خواب بودم و تمام وقت چیزای عجیب میدیدم😷😹🧜‍♂️💙

دنیای شگفت‌انگیزِ درونِ رویاWhere stories live. Discover now