part 5

2.3K 347 51
                                    

بعد از حدود دو ماه این اولین باری بود که به دیدن مادر بزرگم اومده بودم،با دیدنم من رو محکم در آغوشش کشید،با این حرکتش دلم به درد اومد اخه چرا وقتی با این چیز های کوچیک میشه خوشحالش کرد اینو ازش محروم کرده بودم؟برای ناهار یکی از اون غذا های مخصوص مامانبزرگی رو درست کرده بود،دروغه اگه بگم دلم برای دست پختش تنگ نشده بود
به غیر از مادربزرگم دلم برای باستر سگ پشمالویی که سال پیش از سرما به خونه مادربزرگم پناه آورده بود هم تنگ شده بود
همینطور که موهای قهوه ای رنگ باستر که روی پاهام دراز کشیده بود رو نوازش میکردم روبه یورنگ گفتم

-چیکار میکنی؟

گوشیش رو سمتم چرخوند و صفحش که درحال پخش کارتون بود رو بهم نشون داد

-میخوای کارتون ببینی؟

-دارم میبینم

-یعنی...

کمی بهش نزدیک شدم و دم گوشش گفتم

-اگه ازت بخوام باهام بیای تا با باستر بریم قدم زنی رد میکنی؟

با یه لبخند بزرگ و چشمایی که ذوق ازشون میبارید به سمتم چرخید و با جیغ کوتاهی که کشید رضایتش رو بهم اعلام کرد
***
-داداشی بده به من باور کن گمش نمیکنم

با خنده کوتاهی طناب قلاده رو به دست یورنگ دادم و دستی روی سرش که با کلاه پوشیده شده بود کشیدم

-یورنگ دیگه برای خودش خانومی شده

خنده ذوق زده ای کرد و با دست ازادش دستم رو گرفت

-دادشی جیمین اوپا چطوره؟

-چرا جیمین رو بیشتر از بقیه دوست داری؟

-اومم چون اون خیلی مهربون و کیوته

نگاهم رو با ناباوری از جلو به اون جسم کوچیکی که کنارم قدم میزد دادم

-تو الان به اون گفتی کیوت؟اگه اینو بشنوه دفعه بعدی که دیدتت لپات رو محکم گاز میگیره

-نخیرم من لپای نرمش رو گاز میگیرم،حالا کی میتونم ببینمش؟

تیکه اخر حرفش رو درحالی که سرش رو به سمتم چرخونده بود گفت
نفسم رو فوت کردم و اروم گفتم

-نمیدونم

با اتمام حرفم با اینکه نگاهم به جلو بود اما میتونستم نگاه ذوب کنندش رو روی خودم احساس کنم

-منظورت چیه؟نکه دعواتون شده؟

شونه ای بالا انداختم

-یجورایی؟

-خب چرا؟مگه چیکار کردی که اون باهات دعوا کرده

اخم ساختگی کردم و جواب دادم

-کی گفته من کار اشتباهی کردم؟

-خب اون چیکار کرده؟

برای مدت کوتاهی سکوت کردم و اون هم دید که قرار نیست جوابی بهش بدم با لبخندی که باعث خط شدن چشماش می شد گفت

ONLY TODAY[TAEKOOK,VKOOK]Where stories live. Discover now