«پارت ششم|جاجانگمیون»

4.8K 853 53
                                    


یک هفته از وقتی که سونوگرافی رفته بودن می گذشت و تهیونگ از اون موقع ، جز نیم ساعت بیرون رفتن از اتاق و راه رفتن و مسیر خیلی کوتاه تخت و دستشویی و بلعکس هیچ کار دیگه ای انجام نمی‌داد...

البته جونگکوک اجازه نمی‌داد...

مثل همیشه با سیتی پر از خوراکی می اومد ، اونم هر سه ساعت یک بار...

سین هارو همیشه پر از برش های سیب و توت‌فرنگی و آناناس و شیرعسل و گاهی هم پاستیل و شکلات و خامه...

بی قرار به ساعت داخل اتاق نگاه کرد...
نیم ساعت تا وقتی که همیشه اجازه بیرون رفتن از اتاق و داشت ، مونده بود...

دیگه نمی تونست فضای اتاق و تحمل کنه..
پتو رو کنار و زد و از تخت پایین اومد...

توی همین یک هفته استراحت ، حس می کرد چند کیلو اضافه کرده و شکمش سنگین تر شده...

هوف بلندی کشید و دستش رو ، روی شکمش گذاشت...

تهیونگ: انگار بزرگ تر شدی کوچولو...

در اتاق و باز کرد..
خونه توی سکوت کامل بود...

نگاهی به راهرو و به در خروجی ختم می شد کرد..

امگا هر وقت که آلفا سرش گرم یا خواب بود ، قفل بودن یا نبودن در رو چک می کرد که بر خلاف خواسته اش در همیشه قفل بود...

با خودش زمزمه کرد..
_:حتما اینبار هم قفله...

توی آشپزخونه و دستشویی و حموم سرک کشید..
ولی جونگکوک و پیدا نکرد...

این واحد آپارتمان جز اتاق خودش و انباری یک اتاق دیگه هم داشت‌ که تاحالا سمتش نرفته بود ، ولی می تونست حدس بزنه که اتاق آلفاست...

سمت اتاق حرکت کرد و به خودش گفت فقط محض کنجکاوی می خواد اون اتاق و‌ ببینه....

دستگیره رو پایین کشید و وارد اتاق شد..
کسی توی اتاق هم نبود...

کل فضای اونجا با رنگ سفید ، سرمه ای و مشکی دیزاین شده بود...
تخت مشکی سرمه ای ، و کمد ستش و چند مجسمه سفید رنگ و پرده سفید سرمه ای...

جونگکوک دستاش رو از کنار پهلو های تهیونگ رد و کرد و به خودش فشرد..
بوسه نرمی روی گردنش گذاشت و پشت گوشش رو بو کشید..
بوی هلو و وانیل و شکلات...

تهیونگ به دستای عضله ای جونگکوک نگاه کرد که دور شکمش حلقه شده بود...
_:چرا عادت کردی یهو از پشت بغلم کنی ، ترس برا بچه ام خوب نیست..

آلفا بدون توجه به غر غر کردن های امگا ، نوک بینیش و از پشت گوشش حرکت داد و به سمت موهاش برد و نامحسوس بوسید...

_: بچه ام؟! اون بچه منم هست تدی بر ، اون قرار کنار ما بزرگ بشه..

دیگه دلش نمی خواست سر هر چیزی بحث شروع کنه..
تهیونگ از بین حصار دست آلفا بیرون اومد.
_: من باید برم دراز بکشم ، کمرم درد گرفت...

𝑻𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒅𝒎𝒂𝒏 𝒘𝒉𝒐 𝒃𝒆𝒄𝒂𝒎𝒆 𝒂 𝒇𝒂𝒕𝒉𝒆𝒓✔︎Where stories live. Discover now