****(دوازده سال بعد)
جانگ کوک کوله اش رو روی شونه اش انداخت که دوست صمیمی اش، یوگیوم، با خنده به دستی که بر اثر نقش و نگار تتوهای مختلفش پر و تقریباً سیاه شده بود، اشاره کرد و گفت: ¥تهیونگ هنوز دست گلت رو ندیده؟
جانگ کوک با شنیدن اسم پسرِ بزرگتر دوباره دلتنگش شد و آهی کشید.
یک هفته بود که پسر رو به خاطر مدرسه و درس خوندن شبانه روزی اش ندیده و عجیب دلتنگش بود.
اون سال، سال آخرِ مدرسه اش بود و تهیونگ امر کرده تا زمانی که خوب برای آزمون ورودی درس نخونده و دانشگاه قبول نشده حق برگشت به خونه رو نداره؛ چون جانگ کوک تو خونه اصلاً به درس اهمیت نمی داد و مثل جوجه اردک مدام به پسرِ طلسم شده چسبیده.
و آلفای خون خالص برخلاف خواسته ی قلبی اش مجبور بود هر شب کنار بکهیون هیونگش درس بخونه و لحظه شماری کنه تا آخر هفته بشه و برای دیدن عزیزترین فرد زندگی اش به خونه برگرده.¥هی باتوام پسر!
جانگ کوک با ضربه ای که به بازوش خورد به خودش اومد و زیرلب جواب داد: +نه هنوز! دو هفته است که اجازه برگشت به خونه رو بهم نداده ولی امروز بلاخره برمی گردم.
یوگیوم سری به معنی فهمیدن تکون داد.
¥پس حواست باشه که دستت رو خوب بپوشونی، می دونی که چقدر روی این مسائل حساسه. هنوزهم اتفاقی که دو سال پیش افتاد رو فراموش نکردم. صدای فریادهاش از پشت گوشی هنوز تو گوشمه، باور نمی کنم که به خاطر چند تا پرسینگ اون قشقرق رو به راه انداخت و سرِ منِ بیچاره تا می تونست جیغ زد.جانگ کوک با یادآوری خاطرات گذشته لبخندی زد که یوگیوم با حرص به پاش کوبید و گفت: ¥نیشت رو ببند!
جانگ کوک خواست حرفی بزنه که ناگهان رایحه ی بینی اش رو غلغلک داد، چشم هاش به سرعت رنگ عوض کرد و صدای زنگی توی گوشش پیچید و اسمی تو مغزش پررنگ شد.
اسمی که جانگ کوک اصلاً دلش نمی خواست بهش توجه کنه.***
جنی توی بغل لیسا پرید و قبل از اینکه بزاره دختر حرفی بزنه لب هاش رو بوسید.
دست های لیسا دور کمر امگا حلقه شد و با عشق به بوسه اش جواب داد.
جنی کمی ازش فاصله گرفت و با ذوق گفت: ₩دلم برات تنگ شده بود عشقم!لیسا لبخندی زد و خواست در جواب دلتنگی دختر ابراز احساسات کنه که ناگهان بازوش از پشت کشیده شد و فردی ناشناس اون رو از معشوقه اش جدا کرد و قبل از اینکه به خودش بیاد مُشتی توی صورتش کوبیده شد.
جنی از ترس جیغی کشید و خواست به سمت لیسا حرکت کنه که بازوهاش توی دست پسری ناآشنا قفل شد و بویی رو حس کرد.جانگ کوک با چشم های قرمز شده به جنی نگاه کرد و دخترک تقریباً از وحشت خشکش زد.
+تو جفت منی!جانگ کوک غرید و غیرارادی و بدون اینکه کنترلی روی گرگش داشته باشه، خواست به سمت گردنِ جفتش حمله کنه که ضربه ای از پشت به سرش کوبیده شد و به ناگه از هوش رفت.
آلفای دختر با خشم نفس نفس زد و جنی برای اولین بار تغییر رنگ چشم های معشوقه اش رو دید و متوجه شد که اون دختر، یک آلفای خون خالصه.
زمان زیادی برای تعجب نداشت به اطراف نگاهی با دقت انداخت و با دیدن خلوت بودن اون قسمت از کوچه، دست لیسا رو گرفت و با تمام توانش کشید.
با اینکه پاهاش می لرزید و هنوز از اتفاقات افتاده شوکه بود ولی بازهم باید لیسا رو از اون منطقه دور می کرد تا کسی متوجه ی خونِ خالص بودنش نشه.***
جانگ کوک دستی به پشت سر درناکش کشید و با علاقه به تهیونگ که سمت دیگه ی میز نشسته و با مهربونی در حال جدا کردن تیغ ماهی های پخته شده بود، نگاه کرد.
پسرِ کوچکتر نمی دونست این چه حسیه که قلبش رو غلغلک می ده ولی می دونست باید تهیونگ رو توی بغلش بگیره، محکم به خودش فشارش بده و رایحه اش رو نفس بکشه.
پسر از افکاری که بعد از مدت ها به مغزش هجوم آورده بود، نفس کلافه و عمیقی کشید و یاد اتفاقِ شومِ صبح افتاد.
توی این موقعیت که زمان کوتاهی به بلوغ رسیدنش نمونده، فقط پیدا شدن جفتی که براش مقدر نشده بود رو کم داشت.
جفتی که حتی نمی دونست چرا بهش واکنش نشون داده.
هم جانگ کوک و هم آلفاش هر دو به پسر رو به روشون علاقه داشتند؛ پس اون چرا با دیدن اون امگا به وجد اومد؟
ممکنه که جایی رو اشتباه کرده باشه؟
اون از خودش مطمئن بود ولی اون شب...-جانگ کوکی! نگفتی با دستت چیکار کردی.
با شنیدن صدای تهیونگ از افکارِ آشفته اش خارج شد.
به نگاه نگرانِ پسرِ بزرگتر که به دست پر از تتوش که باند پیچی شده، چشم دوخت و لبخندی زد و جواب داد: +چیزی نشده!تهیونگ تِکه های ماهی رو روی کاسه ی برنجش گذاشت و با محبت گفت: -بخور قندِ عسلم! غذای مورده علاقته. بخور تا جون بگیری، چرا انقدر لاغر شدی کلوچه ام؟
جانگ کوک لب هاش رو از لحن پسرِ بزرگتر برچید و با غر غر گفت: +من که بچه نیستم! تازه چاقم شدم.
پسرِ طلسم شده لُپش رو کشید، دستش رو زیر چونه اش گذاشت و با عشق و علاقه ای که چشم هاش رو ستاره بارون کرده، گفت: -تو همیشه پسر کوچولوی من باقی می مونی، عسلکم! اصلاً هم تپل نشدی لُپ های کیوتت آب شده.
جانگ کوک خودش رو لوس کرد و باعث خنده ی پسرِ بزرگتر شد.
بعد از خوردن غذا جانگ کوک خودش رو روی کاناپه پرت کرد و نفس راحتی از بودنش تو خونه ی مورد علاقه اش کشید.
چشم هاش بسته بود که تهیونگ کنارش نشست و دست باند پیچی اش رو به دست گرفت و آروم شروع به باز کردن باندها کرد و جانگ کوک انقدر غرق رایحه ی آرامش بخش، عزیزترینش بود که متوجه نشد تهیونگ تتو هاش رو دیده.
لبخندی از لمس دست تهیونگ روی دستش زد که ناگهان ضربه ی محکمی به دستش برخورد کرد و صدای فریادی توی گوشش پیچید.
-خالکوبی کردی کوک؟پایان پارت یازدهم.
***
سلام خوشگلا من برگشتم با پارت جدید 💚❤
دیدید کوکی جفتش رو پیدا کرد به نظرتون چه اتفاقی قراره بیافته؟
به نظرتون تهیونگ با کوک چه می کنه؟ 😊😉
راستی از کاپل جنلیسا خوشتون میاد؟ من که عاشقه این کاپلم 😊❤
ووت و نظر یادتون نره خوشگلای من 😊😊❤❤
دوستون دارم تا پارت بعد 😍🤩🥰🧡💚
YOU ARE READING
Curse of the Wolf
Fanfictionتهیونگ گرگ طلسم شده ای که تو جنگل ممنوعه زندانی و زندگی می کنه. چی میشه اگه یک روز یک بچه بی نام و نشون رو نزدیک خونه اش پیدا کنه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: chanbeak ژانر: عاشقانه، فلاف، فانتزی، امگاورس و... وضعیت فیک: کامل شده.