part 15

6.9K 1.3K 257
                                    


***

تهیونگ دست به سینه و اخم آلود به پسر رو به روش که با خونسردی غذا می خورد، زل زد.
وقتی نگاه بی اعتنای پسرِ کوچکتر رو دید چند تقه به میز زد و گفت: -نمی خوای بگی اینجا چیکار می کنی و چرا پیش عروست نیستی؟

جانگ کوک بی توجه به سوال تهیونگ لیوان شیر رو به سمتش گرفت و با لبخند گفت: +برات شیر سویا خریدم هیونگی!

تهیونگ عصبی اسمش رو صدا زد.
-جانگ کوک!

جانگ کوک آهی کشید بالاخره وقتش رسیده بود که حقیقت رو بگه.
به صندلی تکیه زد و درحالی که با رو میزی بازی می کرد، بدون هیچ حس خاصی جواب داد: +فرار کرد! جنی دیروز با نقشه ی من به همراه معشوقه اش فرار کرد.

پسرِ طلسم شده هینی کشید و مثل همیشه دستش رو محکم به روی دهنش کوبید.
جانگ کوک با دیدن اینکار پسرِ بزرگتر دستش رو گرفت و با اخم به لب های کمی وَرم کرده اش دست کشید و غرید: +چرا حواست به خودت نیست، آخه؟ این عادت چرا از سرت نمی افته؟

تهیونگ بی اعتنا به غرغر جانگ کوک زیرلب گفت: -خدای من! اگه جنی فرار کرده باشه که بدبخت شدی، باید پیداش کنی و اون رو به مجمع تحویل بدی تا اعدام بشه. وایسا ببینم تو خودت کمکش کردی؟ چرا فقط ردش نکردی؟ و چرا به من حقیقت رو نگفتی؟

جانگ کوک دوباره آهی کشید و گفت: +مگه چاره ی دیگه ای جز کشیدن این نقشه داشتم؟ نمی تونستم ردش کنم با اینکه حتی بهم علاقه نداشت ولی امکان داشت با رد شدنش، دچار سندروم قلبِ شکسته بشه و ممکن بود گرگش رو از دست بده. نمی تونستم به خاطر نجات خودم اون رو بیچاره کنم؛ پس بهترین کار راه انداختن یک نمایش صوری بود و متاسفم که درمورد نقشه هیچی بهت نگفتم. نمی خواستم الکی درگیرت کنم، ممکن بود شکست بخورم و اگه راستش رو بخوای نمی خواستم در نظرت یک پسرِ شکست خورده جلوه کنم!

تهیونگ با اینکه از شنیدن حقیقت هم غمگین و هم کمی خوشحال بود اما بازهم به پسرکش که به درستی تربیت شده، افتخار کرد.
دستش رو روی شونه ی پسرِ کوچکتر گذاشت و شروع به مالیدن شونه اش کرد.
کمی بعد سرش رو نزدیک برد، ناخودآگاه گونه اش رو بوسید و گفت: -با اینکه دیره ولی تولدت مبارک!

جانگ کوک به سمت پسرِ بزرگتر برگشت، لب های خشکیده اش رو با زبون خیس کرد و زیرلب گفت: +فقط همین؟

پسرِ طلسم شده ابرویی بالا انداخت، موهای پسرکش رو از روی پیشونی اش کنار زد و جواب داد: -برات کادو هم خریدم خوشگلم! مگه می شه فقط به یک بوسه بسنده کنم؟

جانگ کوک لبخندِ بزرگی زد و به چشم های براق تهیونگ که احساس می کرد ذوق زده است، خیره شد.
نمی دونست چقدر به اون چشم ها زل زده و موهاش توسط تهیونگ نوازش شده اما وقتی به خودش اومد که لب هاش خیلی نرم روی لب های پسرِ بزرگتر قرار گرفت و شروع به بوسیدنش کرد.

Curse of the Wolf Where stories live. Discover now