part 7 . dont kiss me but fuck me🔞🔞

1.1K 163 8
                                    

سلام سلام سلام من بعد از یک عروسی کرونایی که تنها رقاصش خودم بودم برگشتم کلی هم شاباش گرفتم 😎😎😎البته اخرشب بخاطر یک عدد ذلیل مرده ی بی مغز فلک زده ی کونی دستم لای در ماشین پرس شد و به فاک رفتم 😑😑الانم کبوده 😢
ولی من چون بهتون قول یونمین داده بودم اومدم یه ۵۰۰ ۶۰۰ کلمه بنویسم و رفع زحمت کنم  بریم که رفتیم جانان
_______________________________________یونمین
از نگاه یونگی
بعد از باشگاه از در پشتی زدم بیرون همینطور داشتم تو خیابونای خلوت سئول قدم میزدم که یهویی یچیزی بهم کوبیده شدو پخش زمین شدیم من به پشت رو زمین و اونم به پشت روم افتاده بود صورتشو نمیدیدم
سریع از روم بلند شدو فرار کرد و لای سطل اشغالای یکم اونور تر قایم شد بعد از ۵ ثانیه حدود ۲۵ ۳۰ تا بتای قوی هیکل و کامل سیاه پوش دورم کردن و یکیشون پرسید اون پسره که اینطرفی اومد کجا رفت  من با سر به یکی از کوچه های بن بست اطراف اشاره کردم و اونا اون سمتی دوییدن
منم دوییدم دست اون پسررو گرفتم و شروع کردم به سمت خونهم فرار کردن  بعد از چند دقیقه به خونم رسیدیم درو با عجله باز کردمو رفتم تو و پسررو دنبالم کشیدم از حیاط گذشتمو بعد از باز کردن در اپارتمانم پسررو بین خودمو در چفت کردم و درو قفل کردم چند تا نفس عمیق کشیدمو و ازش فاصله گرفتم که همونجا کنار در سر خورد و اشکش در اومد حس بدی بهم دست داد بلندش کردمو تا روی مبل های راحتیم دنبال خودم کشوندمش بعدشم رفتم تو اشپزخونه تا یکم چای بابونه درست کنم تا اروم شه (مادر نویسنده در شرایط فاکی وی این محلول حال بهم زن را بزور در دهن وی میریزد ایی😣😣) وقتی برگشتم دیدم دوتا پاشو تو خودش جمع کرده و گریه هاش به فین فین تبدیل شده اروم چایی رو جلوش گذاشتمو روبه روش نشستم که یهویی شروع کرد تو جیباش دنبال چیزی گشتن که توی جیب پشتی شلوارش پیداش کرد و اهی از سر اسودگی کشید و دوباره روی مبل جا گرفت  فرومون کمی خوشحالی بروز میداد ولی یجای کار میلنگید اون بو برام خیلی جذاب و خواستنی بود جوری که نمیتونستم جلوی خودشو بگیرم  خواسم بلند بشم که یدفعه پسر روبه روم به حرف اومد
*ببخشید میتونم چند لحظه از تلفنتون استفاده کنم ؟
یونگی :اره چند لحظه صبر کن
بلند شدمو رمز گوشیمو زدم و روبه روش نگه داشتم  گرفتشو به یکی زنگ زد
*اوه اقای جانگ میشه گوشی رو بدین به پدرم کارم خیلی ضروریه ..... اه بابا ادمای ×××دنبالمن من و یه الفا نجات دادو الان تو خونشم من اون فلشو برداشتم و تو دستمه الان چیکار کنم ....شبو اینجا بمونم  ........اه خب باشه فقط فردا چی ؟..خودت میای دنبالم ..باشه توهم مواظب خودت باش .

*ام بابام گفت امشب اینجا بمونم ایرادی نداره نه؟

نه ایرادی نداره فقط یچیزی ذهنمو مشغول کرده  پدرت چطور گذاشته تو کنار یه الفا شبو تا صبح بگدرونی ؟؟
*من جوجیتسو کار میکنم پس بهتره فکرای منحرفانتو از ذهنت بیرون کنی وگرنه بد میبینی
یونگی :هه چه جالب منم جوجیتسو کار میکنم با این تفسیر که تو به عنوان یه کاراموز من به عنوان یه استاد پس بهتره ازم بترسی من یه الفام یادت که نرفته
*من یه امگام درسته ولی فکر نکن چون یه الفایی ازت میترسم فهمیدی ؟
بلند شدم و به سمت مبل رفتم یپامو روی مبل بین دوتا پاهاش گذاشتمو و توی صورتش نفس کشیدم و عطرش ریه هامو پر کرد و بازدممو تو صورتش کوبیده شد چشمام به لباش افتاد متوجه نگاهم شد وتا خواستم لباشو ببلعم دستاش روی لبم نشست و گفت:" هرکاری دوست داری باهام بکن بزن بسوزون اسیر بگیر ولی لبامو نبوس حتی میتونی بفاکم بدی ولی لبامو نبوس اولین بوسم واسه ی الفای تقدیرمه"
ازش جدا شدمو در اتاق مهمونو باز کردم و پتوو بالشت جدید گذاشتم و روبهش گفتم اینجا بخواب و رفتم تو اتاقم و درو بستم
صبح با صدای در زدن بیدار شدم و بدون اینکه تیشرتی که دیشب قبل خواب دراوردمو بپوشم درو باز کردم که دیدمش که گوشی بدست منتظره بعد از اینکه گوشی رو گرفتم ادرسو به طرف پشت خط دادم متوجه نگاهش روی کمرم شدم و ترسو تو نگاهش دیدم
*چجوری اینجوری شد
۱۴سال پیش وقتی داشتم از مادرم محافظت میکردم اینجوری شد بعدشم منو بستنو و مادرمو جلوی چشمام زنده زنده سوزوندن،  به خواهر ۷ سالم تجاوز کردنو و گردنشو زدن، پدرم از همه بدتر بود اونو تیکه تیکه کردن و خوراک سگای شکاریشون کردن وقتی خواستن منو بکشن دوست پدرم اومدو نجاتم داد  
اشک توی چشماش موج میزد صورت خودمم خیس بود
  زنگ درو زدن صورتمو پاک کردم و تیشرت مشکیمو پوشیدم و با اون پسری که حتی اسمشو هم نمیدونم رفتیم پایین  دوسه تا لیموزین اونجا بودو حدود ۴۰ تا سیاه پوش دور تا دور لیموزین ها به عنوان اسکورت ایستاده بودند  وقتی اون از پشتم اومد بیرون در یکی از لیموزین ها باز شدو یه الفای که میتونم بگم از فاصله ی بیست متری از فرمون خفه شدم پیاده شدو به سمت من حمله کردو یقمو گرفت و تو صورتم غرید که به چه دلیلی پسرم داره گریه میکنه چه غلطی کردیییییییی
کلمه اخرو انقدر بلند گفت که حتی نگهباناهم یک قدم عقب رفتن حالا که خوب دقت میکنم میبینم که این الفایی که جلوی رومه پارک هیونگ شیک پادشاه کشورمه و از اونجایی که این پسرو پسرش میدونه و تنها امگایی که تو خاندان سلطنتی هست فرزند سومش پارک جیمینه پس حتما این کله نارنجی جیمینیه 
دستمو روی دستش گذاشتمو مثل خودش غریدم
" من هر کاری دلم بخواد با امگای تقدیرم انجام میدم و به هیچ کسم اجازه دخالت تو مسائلم و نمیدم جناب پارک حتی اگه شما پدر امگام باشید پس بهتره دستتونو از یقم بردارید
مرد روبه روم که یکه خورده بود دستاشو باز کردو کمی عقب رفت و به پسر امگاش نگاه کرد وبه من نگاه کرد بعد رو به هردومون غرید
سوار ماشین شید همین الان 

_______________________________________

۱۰۰۰ کلمه خوب بود گفته بودم ۵۰۰ ۶۰۰ تا خب اون ادامشو به عنوان عذر خواهی از من بپذیرید دلپذیران
دیگه همین دیگه خستم دستمم درد میکنه اپ بعدی هم مشخص نیس فاک به هرچی درس و مدرسه چرا خانواده ی یونگی اونجوری مردن ؟؟مثلا من خودم نویسندم بعد دارم از شما سوال میپرسم   بچها من هیچ ایده ای دقیقا برای ادامه داستان ندارم یعنی میدونم چی قراره چجوری بشه ولی نمیدونم چجوری بندیسم اخ خدا
باشه خودم یکاریش میکنم فعلا تا پارت بعد  ماچ رو گردنتون 😋😋😙😙

How I Breath Befor UWhere stories live. Discover now