Part 6

597 137 29
                                    

دکمه های پیرهن مشکیشو با دقت دونه دونه بست و در آخر با دست آزادش موهاش رو روی صورتش ریخت.
سوییچش رو همراه با کیف پول و گوشیش برداشت و از عمارت خارج شد. به سمت ماشینش رفت و سوارش شد. برای خودش اهنگی گذاشت و استارت ماشینش رو زد.
با تقه ای که به شیشه ی ماشینش خورد نگاهش رو به پنجره داد و با دیدن کریس متعجب شد . شیشه ی ماشینش رو پایین داد تا بتونه ازش دلیل اومدنش رو بپرسه .
-چیزی شده؟
*چطوری سهون؟ یکم فرصت داری؟
-هیونگ اگه راجب اون مورده ....
سریع حرف نصفه نیمه ی سهون رو قطع کرد و با خنده جوابش رو داد.
* نه نه اون موضوع تموم شده
-اهان خوبه پس ، کاری داشتی؟
* داری جایی میری؟
تای ابروشو بالا برد و پرسید
-چطور؟
* اگه میری پس منم ببر، میدونم مزاحم میشم ولی حقیقتا ماشین نیاوردم و حال تنهایی رفتن هم ندارم.
-موردی نیستش هیونگ فقط کجا میری ؟ چون من باید برم دانشگاه.
* چه بهتر منم پس ببر شرکت ، اتفاقا سر راهت هم هست.
-باشه کریس سوار شو.
* مرسی.
وقت رو تلف نکرد و سمت کمک راننده نشست.

از وقتی که سوار شده بود تا همین نزدیکای شرکت سهون ساکت شده بود و تمایل نداشت که باهاش حرف بزنه . می دونست اگه دوباره به حسش و داشتن رابطه با هون رو اصرار کنه ، اون بیشتر ازش زده و دور میشه پس برای نزدیک شدن به سهون مجبور بود که راه های دیگه ای رو امتحان کنه.
* از دست من ناراحتی؟
با سوال یهویی کریس یکه خورد ، دوست نداشت زیاد به هیونگش سخت گیری کنه ولی عاقلانه ترین و منطقی ترین کاری که می تونست بکنه همین بود!
-نه هیونگ ، من فقط توقع نداشتم که اون چرت و پرت ها رو از کسی که مثل برادر بزرگترم هست بشنوم ...
هیستریک و عصبی بخاطر چرت و پرت خطاب شدن احساساتش ، پشت گردنش رو خاروند و سعی کرد با لبخند ساختگی ای حرف های دونسنگش رو تائید کنه.
* درست میگی ، من نباید زیاده روی می کردم ...
-خوبه خیالم راحت شد دیگه.
حواسش رو به منظره ی بیرون پنجره ی ماشین داد زیر لب طوری که سهون متوجه نشه آروم زمزمه کرد :
* باید تورو کم کم بدستت بیارم وگرنه مثل ماهی از دستم لیز میخوری هونا !
ماشین رو جلوی درب اصلی و ورودی شرکت نگه داشت و با خوش رویی با کریس هیونگش خداحافظی کرد .
همونطور که مشغول دنده عقب گرفتن و خداحافظی با کریس می بود چشمش به چانیولی افتاد که یکم دورتر با عصبی داشت نگاهشون می کرد. زیر چشمی بهش نگاهی انداخت و سریع برای در رفتن از نگاه های سنگین اون آلفای جذاب مسیرش روعوض کرد ،پ.
ولی نمی دونست همین کارش باعث میشه که چانیول با ماشینش دنبالش بیوفته!

15 دقیقه ای می شد که ماشیشن رو داخل جاده های فرعی انداخته بود و سعی می کرد از دید اون آلفا ناپدید بشه .
مضطرب و عصبی نگاهی به آینه ی بغل ماشینش انداخت و با خودش غرید :
- وات د فاک! این چه مرگشه دنبال من افتاده؟
نگاهش رو از آینه گرفت و سعی کرد به روندن
ماشینش تمرکز کنه .
بدنش به طور طبیعی بخاطر اتفاق شب انرژی زیادی نداشت و حالا با این استرس و اعصابی که داشت نصف همون انرژی کمش هم از دست داده بود!
باید تمام تلاشش رو می کرد تا هرچه زودتر از ماشین چانیول فاصله بگیره و از رفتن به دانشگاه صرف نظر کنه ، اما اگه کمی دیرتر می رسید و انرژیش بیشتر از دست می رفت و خودش هم بیهوش نشدنش رو تضمین نمی کرد!
عصبی لب پایینش رو گزید و پدال گاز رو بیشتر فشار داد و ماشین رو به سمت جاده ی خاکی جنگل هدایت کرد ...
فکر می کرد که کسی جز خودش این جاده ی قدیمی جنگل رو نمی شناسه و با این راه میتونست خودش رو از اون آلفا دور کنه . اما طولی نکشید که خیال واهیش از بین رفت و چانیول با سرعت جلوی ماشینش پیچید و راهش رو سد کرد !
قبل از اینکه به ماشینش برخورد کنه سریعا ترمز کرد وعصبی ضربه ی محکمی با دست هاش به فرمون زد
-لعنت بهت پارک چانیول! لعنت بهتتتت
طولی نکشید که اون آلفا از ماشینش پیاده شد و به سمت ماشین سهون اومد . با پیاده شدن چانیول ، اون هم از ماشینش پیاده شد و عصبی به سمتش رفت و مقابلش ایستاد .
-اخه درد تو چیه ؟ چرا دنبالم میکردی؟
تلخندی زد و خودشو به امگاش نزدیک تر کرد . بی مقدمه و بی رحمانه افکارشو به زبون اورد :
+ تو چرا اینقدر از لاس زدن با هیونگت خوشت میاد؟
مغزش داشت از حرف تلخ چانیول سوت می‌کشید . سهون بشدت متنفر بود کسی کلمه ی لاس زدن رو بکار ببره و حالا اون الفای پرو داشت اون کلمه رو بدون در نظر گرفتن وجدانش بهش نسبت می داد !
-دو ... دوباره تکرارششششش کن.
از این که تونسته بود منظورش رو به سهون برسونه نیشخندی زد .
عمدا با لحن کشداری جملش رو برای بار دوم تکرار کرد.
+ میگم لاس زدن رو خیلی دوست داری نه؟ اگه اینطوره پس بیا پیش خودم !
بی اختیار عصبی دستش رو بلند کرد و خواست با سیلی افترا های بیخودش رو همونجا تموم کنه ، که با محار شدن دستش توی دست مردونه ی چانیول به خودش اومد.
با پوزخند دست سهون رو توی دستش فشار محکمی داد و فاصله ی بینشون رو کمتر کرد.
+ می بینم که دستت هرز میره گربه کوچولو
نگاه تندی بهش انداخت و تقلا کرد تا دستش رو ازاد کنه اما با هر تقلاش انرژیش کمتر و فشار وارد به دستش هم بیشتر میشد.
-بسه چانیووول ، ولم کن
نفسشو با حرص روی صورت سهون خالی کرد
+ اگه ولت نکنم میخوای چیکار کنی؟ نکنه میخوای با دست دیگت حمله کنی؟
بخاطر ضعف بدنش پلک هاش رو محکم بهم فشار داد و سعی کرد با دست ازادش چانیول رو از خودش دور کنه
اما تلاشش هیچ فایده ای نداشت .
بخاطر اون روز بدنش از صبح بی انرژی بود و حالا با این کار چانیول هر لحظه حالش بدتر از قبل میشد و سرش گیج میرفت.
بی جون دوباره تلاش کوتاهی کرد و ازش خواست که ولش کنه.
-ول ... ولم کن چان...
با دیدن سرد شدن بدن سهون و بی حال شدنش ، به خودش اومد و سریع دست امگاشو ول کرد .
+حالت خوبه هون؟
-حالم....
با نگرانی صورتش رو بین دست هاش گرفت و سعی کرد جمله ی زمزه وارش رو بفهمه
+حالت چی ؟؟؟ بهم بگو؟
با تموم شدن سوالش طولی نکشید که بدن بی جون و سرد سهون رو بین دستاش افتاد.
باورش نمیشد در عرض چند دقیقه امگاش اینقدر بی جون بشه و روی دست هاش از حال بره!
با عجله و نگران تر از قبل جسم از سبک سهونش رو تو بغلش گرفت . با دستپاچگی به سمت ماشینش رفت و روی صندلی عقب امگاش رو درازشکرد.
+ طاقت بیار هون ..
سوار ماشین شد و شماره ی راننده ی شخصیشو گرفت و بهش گفت تا ماشین سهونو به پارکینگش ببره.
کلافه دستی به موهاش کشید و بعد از تموم شدن حرفش با رانندش شماره ی شیومین رو گرفت .
با اولین بوق صدای هیونگ امگاشو پشت خط شنید.
× بله بفرمایید ؟
+چانیولم شیو ، سهون از حال رفته کجایی بیارمش پیشت؟
× چیییییییی؟ سهون چش شده!
عصبی با دستش ضربه ی محکمی به فرمون زد.
+ نمیدونم نمیدونم ، یهو بدنش سرد شد و از حال رفت.
× امروز چندمه چان؟
کلافه موهاشو چنگ انداخت و از سوال مسخره ی شیومین جا خورد
+ چه ربطی داره من میگم هون از حال رفته
× جوابمو بده تو
+ 14 ام ماهیم
× کسی که خبر نداره؟
+ نه فقط به تو زنگ زدم
× خوبه پس سریع سهون رو ببر پیش خودت چان!
داد عصبی ای زد
+ من که نمیتونم ببرمش داخل قبیله
× منم نگفتم ببرش اونجا ، با خودت ببرش هتلی خونه ای چیزی . من خارج از شهرم و تا دو روز دیگه نمیتونم بیام.
هوفی کشید و ماشینش رو روشن کرد
+ باشه میبرمش اما بگو چیکار کنم خوب شه
× هیچی فقط باید منتظر بمونی خودش بهوش بیاد و بعد که بهوش اومد نذار به هیچ عنوان نور ماه به بدنش بخوره باشه؟
+ چییییی داری میگی شیو؟
× همون که شنیدی چان ، ازت میخوام که نذاری کسی این ماجرا رو جز خوت بفهمه باشه؟
+ باشه من چیزی نمیگم اما تو هم دلیلش رو بهم بگو تا بهتر بدونم جیکار کنم
× من نمیتونم چیزی بهت بگم تا وقتی که خوده سهون نخواد
نفسش رو با حرص بیرون داد و با سرعت ماشین رو به سمت داخل شهر هدایت کرد.
+ باشه من قطع میکنم.
× بی خبرم نذار ، هون دست تو امانته.
-اکی
گوشیش رو روی صندلی کمک راننده انداخت و از اینه نگاه نگرانی به امگاش انداخت.
+ تحمل کن سهونم ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بدن بی حال و سردش رو روی دستش بلند کرد و به سمت اتاق رفت. با دقت جسم سبک سهون رو روی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید .
به ارومی گونه ی امگاشو نوازش کرد و با دقت تمام اجزای صورتشو تو ذهنش حفظ کرد.
کمی که خیالش راحت شد از کنارش بلند شد و به سمت پذیرایی رفت و روی کاناپه نشست. عصبی بود از دست خودش و رفتاری که با سهون کرده بود. با حرص مشتی به دسته ی کاناپه زد و دست هاش رو روی صورتش گذاشت.
+ گند زدی احمق ، گند زدی ...
صدای نوتیف پیامک گوشیش حواسشو پرت کرد ، گوشیش رو از داخل جیبش در اورد و اسم اوه شیومین رو بالای صفحه ی گوشیش دید و پیام رو باز کرد.
× لطفا در نبود من خیلی مراقب سهون باش ، من توی کشیک هستم و زیاد نمیتونم تلفنی صحبت کنم و شک میکنن. سهون که بهوش اومد لطفا چیزی که دلش خواست رو بهش بده تا بخوره و بدنش انرژی بگیره ‌. دیگه بیشتر از این بهت سفارش نمیکنم و بهت اعتماد دارم ممنون.
گوشیش رو کنار گذاشت و با تلفن داخل اتاق به خدمه هتل اطلاع داد که براشون اب میوه و چند تا کیک بیارن که وقتی هون بهوش اومد بهش بده و بعد براش غذا بگیره.
از جاش بلند شد و به سمت اتاق رفت و ناخوداگاه روی تخت کنار سهون نشست . نیم نگاهی بهش انداخت و دستشو روی گونه ی امگاش گذاشت و به ارومی مشغول نوازش کردنش شد.
خودش خوب می دونست که رفتارش بشدت هون رو ناراحت کرده بود اما از طرفیم ذات گرگینه ای و قلبش هم تحمل دیدن کسی رو کنارش نداشت...
حالا که دقت می کرد به حرف پدرش بیشتر پی می برد که میگفت صورت سهون زیباست، راست هم میگفت اون لبای صورتی ، گونه ی نرمش با خط فک تیزش و چشمای گربه ایش بشدت دل چانیول رو برده بودند.
کمی که نگاهش کرد تصمیم گرفت کنارش دراز بکشه . خودش هم بخاطر کشیک دادن دیشبش بشدت خسته بود و حالا که با جفتش کنارهم توی یک تخت بودند پس چرا از ارامش وجودش استفاده نکنه و کنارش بخواب نره؟
----------------------------------------
با حس کردن درد تیزی که توی تمام بدنش حس کرد بدنش رو تکون داد و پلک هاش رو بهم به ارومی فشار داد . کمی پلک هاش رو از هم باز کرد و با گیجی به اطراف نگاه کرد و با صدای گرفتش از خودش پرسید
-من کجام؟
بدن کرخت و کوفته شدش رو با هر زوری که داشت از روی تخت نا آشنای اون اتاق بلند کرد و خودش رو به پشتی تخت تکیه داد. طولی نکشید که با صدای پای غریبه که داشت به سمت اتاق میومد حواسش رو به در داد.
با باز شدن و قرار گرفتن اون فرد با تعجب و عصبی نگاهش بهش گره خورد و بی درنگ پرسید:
-چرا منو اوردی اینجا؟
بهش نزدیک تر شد و کنار تختش ایستاد
+ حالت بهتره؟
خواست از روی تخت بلند شه و یک بار دیگه با اون الفای پرو بحث کنه که چرا بی اجازه و بی دلیل اون رو به اینجا اورده بود . اما همونطور که انتظار داشت بدنش به خاطر اون اتفاق کذایی انرژی نداشت و سرش گیج رفت.
خودش رو به سهون رسوند و بدنش رو گرفت تا تعادلش رو حفظ کنه
+ تکون نخور نمی بینی نمیتونی حرکت کنی؟
-حتی اگه نتونم تکون بخورم نمیخوام پیش تو بمونم.
+ منم خیلی از خدام نیست توی لجباز رو پیش خودم نگهدارم اما هیونگ جانت تو رو به من سپرده
با تعجب به چشمای درشت چانیول نگاهی انداخت.
-مزخرف نگو
برای اثبات حرفش گوشیش رو از داخل جیب شلوارش در اورد و پیام شیومین رو به امگای سرتقش نشون داد.
+ حالا راضی شدی؟ پس بخاطر حرف هیونگتم شده اینقدر تکون نخور و منو دیوونه تر از اینی که هستم نکن.
-خوبه خودت قبول داری دیوونه ای!
از حاضر جوابی سهون توی اون موقعیت حرصی شد و بزور روی تخت نشوندش .
+ از اول که دیوونه نبودم اما به لطف تو این اواخر دیوونه شدم، حالا هم مثل امگای خوب سرجات بشین تا برم برات چیزی بیارم بخوری.
نامحسوس دستش رو روی شکم گرسنش گذاشت و بخاطر گشنگیش و ضعف بدنش دوباره سرجاش نشست و به تاج تخت تکیه داد.
-فقط این یک بار مجبورم بهت گوش بدم مستر پارک.
لبخند کوچیکی زد و وقتی کامل مطمئن شد که سهون درد شدیدی نداره بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد.
سمت یخچال رفت و از داخلش کیک و ابمیوه ای که خدمه هتل اورده بودند و برداشت و داخل سینی گذاشت. خیلی دلش میخواست دلیل حال سهون رو بدونه و خودش هم حدس هایی میزد اما دوست نداشت بخاطر کنجکاویش امگاش رو کنه .
چند ساعت پیش حال بد و وخیم سهونش رو دید و دوباره نمی خواست کاری کنه که به اون حال بیوفته ...
سینی رو از اوپن برداشت و وارد اتاقش شد و روی پاتختی کنار امگاش گذاشت.
+ اینا رو بخور تا قند خونت بالاتر بیاد بعد شام سفارش میدم باشه؟
-تا کی قراره اینجا باشم؟
روی مبل راحتی گوشه اتاق نشست.
+ تا وقتی که هیونگت بیاد دست من امانتی هون و از اونجایی که من میدونم کشیک شیومین 2 دو روز طول میکشه.
-یعنی میگی قراره با تویه از خود راضی 2 روز کامل اینجا باشم؟
پای راستشو روی پای چپش انداخت و بی اهمیت به حرفش گوشیش رو برداشت و تودش رو باهاش سرگرم کرد.
+ اگه دوست نداری و بدنت توانش رو داره میتونی بری.

سهون نفسش رو حرصی بیرون داد و زیر لب غرید . خودشم میدونست که بدنش این دو روز انرژیش کمتر شده و بهتره زیاد جا به جا نشه. کمی خودش رو به سمت گوشه ی تخت کشید و سینی رو برداشت و روی پاش گذشت.
-مرسی.
بدون هیچ حرف اضافه ای سریع یک تیکه از کیک رو داخل دهنش گذاشت و با ابمیوه خورد. با اینکه از دست چانیول خیلی ناراحت بود ولی ته قلبش از این که دو روز قرار بود کنارش باشه هم خوشحال شده بود.
همونطور که با گوشیش ور میرفت زیر چشمی حواسش به سهون بود که با اشتها داشت عصرونش رو میخورد. بنظرش امگای مقابلشم حتی توی ضعیف ترین حالتشم براش خواستنی و کیوت بود. تصمیمی داشت هر جور که شده توی این مدت دل سهون رو بدست بیاره و ناراحتیش رو رفع کنه ...
-میشه گوشیم رو بدی؟
+ اره الان برات میارم ، چیز دیگه ای نمیخوای هونا؟
بخاطر شنیدن اسمش با اون لحن از زبون چانیول حس خوبی گرفت و لبخند کوچیک و شیرینی زد که از چشم الفاش دور نموند.
-نه فقط اگه میشه گوشیم رو بیار.
+ چند لحظه صبر کن الان میرم از داخل ماشینم میارم.
-ممنون.
از اتاق خارج شد و سوار اسانسور شد که صدای زنگ گوشیش بلند شد.
+ الو بله؟
-ببخشید که دوباره مزاحمت شدم . میخواستم بدونم سهون بهوش اومده؟ چون هر چی به گوشیش زنگ زدم برنداشت.
+ اره نگران نباش بهوش اومده الانم حالش نسبتا بهتره ، گوشیش رو هم من داخل ماشینم جا گذاشته بودم الانم دارم میرم براش ببرم.
-میشه ازت یک خواهش دیگه بکنم؟
با باز شدن در اسانسور ازش خارج شد و سمت پارکینگ رفت.
+ اره حتما بگو.
-چون میدونم سهون خواستش رو نمیگه برای همین من پرویی میکنم، اگه میشه برای شامش غذای گوشتی بگیر چون بدنش نیاز داره.
+ باشه مشکلی نیست دیگه چیزی لازم نیست؟
-نه ولی اگه چیزی بود بهت پیام میدم تو هم لطفا بی خبرم نزار.
+ موردی نیستش نگران نباش حواسم به سهون هست.
-بازم ازت ممنونم امیدوام بتونم لطفتو جبران کنم، دیگه مزاحمت نمیشم و قطع میکنم.
+ باشه پس فعلا تا بعد.
-فعلا.
تماس رو قطع کرد و گوشیش رو داخل جیب شلوارش گذاشت . سوییچش رو برداشت و قفل ماشین رو باز کرد. از داخل ماشیتش گوشی سهون و لپتاپ و هنزفری خودشو برداشت تا براش ببره.

منتظر نظراتتون هستم :)))))

Moon hunter Donde viven las historias. Descúbrelo ahora