Part: 49

312 61 52
                                    

💠ووت و کامنت فراموش نشه گلی ها💠

.
.
.

(جانگ هوسوک)


-زمان حال

: چرا اینقدر طول کشید؟

صدای اشنای زنی در گوشش پیچید و هوسوک با بالا اوردن سرش نگاهی به زن که کلاه شنلش روی صورتش انداخته بود و تنها لب های سرخ و بخشی از پوست رنگ پریده اش نمایان بود نگاه کرد.

: اون هرکسی نیست. اونی که شما سرش رو بین دستاتون میخواید کیم نامجونه که کشتنش کار هرکسی نیست.

: ارباب بزرگ لوسیفر از این همه تاخیر ناراضی هستن. می‌دونی که هرچقدر دیر کنی جون افراد بیشتری هم گرفته میشه .

و بعد از گفتن این جمله گونی های نخی زیادی رو روی زمین انداخت . لازم نبود خم بشه تا ببینه چی توشون قرار گرفته چون با بوی تعفن و خونی از میشه ها چکه میکرد براش قابل حدس بود .

: کم شدن شکارچی های سازمان کار شماست ؟

زن لبخندی زد که دندان های سفید و ردیف سفیدش را نمایان میکرد

: شکار کردن این موجودات کثیف سخته اما به حس لذتش می ارزه. بهتره عجله کنی .

: یک هفته زمان نیاز دارم.

: و اگه موفق نشدی با جونت تقاصش رو میدی.

و با اشاره ای که به جنازه ها کرد ادامه داد

: وگرنه سرت مثل اینا می‌ره تو گونی جانگ هوسوک.

همون زمزمه ی کوتاه باعث تعجب هوسوک شد که با سرعت سرش رو بالا اورد. یعنی قرار بود اگر موفق به کشتن نامجون نشه بمیره ؟ تا اومد لب به اعتراض باز کنه ، در عرض یک چشم به هم زدن جسم اون خوناشام از جلوی چشمانش ناپدید شده بود. لعنتی زیر لب زمزمه کرد و با انداختن کلاه روی سرش به سمت ساختمان مرکزی رفت. همونجایی که میدونست نامجون شب هاش رو صبح میکنه . اما در اصل هیچ ایده ای نداشت که چطور باید بدون جلب توجه جنازه ی نامجون رو تحویل اون لعنتی ها بده. هوسوک هر چقدر هم زور بازو داشته باشه اما تیزبینی و قدرت هوش یونگی رو دارا نبود ... و همین عامل هم باعث شده بود برای سازمان یک گزینه ی دوم مسخره باشه. لقب دلقک گروه بودن به اندازه ی کافی براش سنگین بود چه برسه به یک بی عرضه .

باید یه فکری به حال این ماجرا میکرد ولی تنهایی هیچ وقت موفق به انجامش نمیشد. باید کمک میگرفت ؟ با خودش پرسید و بلافاصله سرش را به نشانه ی نه تکان داد. ایده ی مسخره ای میشد اگه میخواست از یکی کمک برای قتل کیم نامجون بگیره ... هیچکس جرعت نگاه کردن به چشم های نامجون رو نداشت حتی دشمنانش چه برسه به هوسوکی که از بچگی زیر دست این مرد بزرگ شده.

به ساختمان رسید و پس از معرفی خودش به درب نگهبانی وارد اون ساختمان چهل طبقه شد. با ایده ای که به ذهنش زد لحظه ای ایستاد و لبخندی زد . اگه موفق به کشت نامجون به دستان خودش نشه باید یه کاری میکرد که مرگش طبیعی جلوه داده میشد. مثل مرگ درون یک انفجار .... با سرعت سمت اتاقک کوچک خودش دوید و با در اوردن وسایلش از زیر تخت نگاهی به سیم های درون ان انداخت. یک بمب درست کردن که کار زیاد سختی نبود ... بود ؟

⚠️Black holes⚠️ |Yoonmin| (Completed)Where stories live. Discover now