( کیم تهیونگ )
ساعت: ۲۲:۰۰ترس در وجودش رخنه شده بود .
استرسی که با قدم هایش روی پارکت کاملا سفید آن راهروی مرموز کاملا واضح بودظاهرش شاید آرام و بی تفاوت بود اما در دلش لرزی همچون زلزله بود
برایش جای تعجب داشت که چرا هیچکس در این ساختمان نیست .حداقل یک نگهبان ! اما چیزی جز صدای قدم های خودش نمیشنوید
متاسفانه بدبختی اش این بود که وقتی پا به این ساختمان گذاشت چشمانش بسته بود و حتی قبل از آن ، بیهوش بود .
به همین دلیل هیچ شناختی از فضای اطرافش نداشت و کاملا سردرگم بنظر می رسیدقدم هایش را با احتیاط برمیداشت و گاهی هم برای اطمینان به پشت سرش نگاهی می انداخت تا مطمئن بشه کسی دنبالش نیست .
سر هر پیچ راهرو ، اول سرکی می کشید و بعد با کلی استرس و ترس قدم بعدی اش را برمیداشت .درست همون لحظه که فکر کرد می کرد گم شده و امیدی برای خروج از این ساختمون نیست ، با دیدن دوربین نظارتی روی دیوار انگار سطل آب یخی رویش خالی کردن
چراغ دوربین سبز بود و این خبر از روشن بودنش می داد
می دونست که تحت نظره
می دونست که داره دیده میشه
اما چرا کسی به دنبالش نمی اومد !؟
تو این پیچ و خم های راهروی سفید رنگ که مانند یه تیمارستان بودند احساس دیوانگی می کرد .
انگار تو این هزار تو فقط داره دور سر خودش میچرخه که این موجب عصبی شدنش می شد .اینجا چخبر بود ؟!
این راهرو
این ساختمون
این آدما
انگار فقط قصد روانی کردنش رو داشتن !کم کم احساس ناتوانی در وجودش بیدار شد
حس اسیر شده در قفسی را داشت که ابتدا و انتهای آن مشخص نبود
پس اینجوری بازی میکردن !نمیدونست چه مدتی هست که داره تو این قفس چرخ میزنه و دور خودش میچرخه
یک ساعت !؟
دو ساعت !؟
از هیچی خبر نداشت !
انگار زمان ایستاده بود و منتظر بود تا تهیونگ کم کم وجود خودش را گم کند !.
.
.( جئون جانگ کوک)
ساعت : ۲۲:۰۰چشمان تیزش را در اطراف اتاق می چرخوند .
خبر از اون شخص به نام کیم نامجون نبود !نمیتونست این اتفاق بیفته
میدونست انسان های روانی زیادی تو این دنیا وجود دارند ولی این یکی دیگه نوبرشون بوددرگیری در ذهنش بوجود اومده بود
بین رفتن و نرفتن
میدونست اگه خارج از این اتاق گیر بیفته رحمی در کار نیست و حتی الان هم جونش در خطر بود
ولی اگه میموند باز هم در خطر بودجانگ کوک یه خوناشام بود
اونم از نوع سالم که الان وسط این قفس نشسته و منتظره تا به راحتی بدنش در دسترس برای کشف شدن بشه
برای چی !؟
تبدیل انسان به هیولا هایی مثل خوناشام بوسیله ی ژنتیکشون کار راحتی به نظر میرسید
ولی تبدیل شدن بسیار راحتتره
چرا از جانگ کوک نخوان که زهرش رو وارد بدن قربانیان جدیدشون بکنه !؟ولی با یاد آوری خاطراتی غم کل وجودش رو گرفت
جانگ کوک هم روزی انسان بود که با زهر تبدیل شد !که چطور وحشیانه اون آدما گرفتنش و برای تبدیل کردنش به یه سرباز ، زهر خودشون رو وارد بدن جانگ کوک کردن .
هنوز هم یادشه که سه روز و شب متوالی در حال درد کشیدن داخل به خونه ی متروکه بود که کسی کوچکترین توجهی به صدای ناله هاش نشون نمیداد !
از صبح تا شب با درد عرق می ریخت و شب تا صبح درحال تیکه پاره کردن بدن انسان های بی گناهی بود که برای رفع عطش اولیه ی جانگ کوک آورده میشد .
زن و مرد های بسیاری بوسیله ی دندوناش تیکه پاره شدن اما جانگ کوک هیچ کنترلی روی هیچ یک از رفتارش نداشت
فقط و فقط خون می خواست !با صدای مهیبی به خودش آمد
: همین الان آماده میشی ! باید از این مکان خراب شده بیرون بریم !با صدای آقای کیم به خودش آمد و با گیجی بلند شد
نامجون نزدیکش اومد و تفنگ پلاستیکی روی گردن جانگ کوک گذاشت
: نهه آقای کیم . من گفتم ...: دو دقیقه خفه شو این ردیابه
و بعد از کشیدن ماشه شئ تیزی وارد کردن جانگ کوک شدآخ جانگ کوک به هوا رفت و به همراه اون پشت گردنش رو گرفت
: اکه غلط اضافی بکنی کافیه با این ردیاب گردنش رو قطع کنم !
: چشم
جانگ کوک هراسون گفت و به همراه آقای کیم از اتاق خارج شد
نه
نباید اینجوری میشد !
نباید به این سادگی تسلیم خواسته ی دیگران بشه
ولی مثل احمق ها گذاشت تا کیم اون شئ مسخره رو تو گردنش فرو کنههمه چی سخت پیچیده شد
و حالا ...
جانگ کوک قربانی زنجیر شده در این سیاهچاله است.
.
.۲۴ ساعت تو واتپد نبودن سختترین تنبیهم بود
بیبخشید •-•
आप पढ़ रहे हैं
⚠️Black holes⚠️ |Yoonmin| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سیاه چاله کاپل ها : یونمین ، تهکوک ، نامجین ژانر : جنایی ، رمنس ، اکشن ، هیجانی ، خشن ، سوپرنچرال خلاصه : زمانی بود که بی اهمیت به هیچ چیز و هیچ کس پاش رو روی سینه ی خوناشام ها میذاشت و بدون درنظر گرفتن اشتباهی که اون موجود مرتکب...