Part : 16

624 125 13
                                    

مین یونگی|
ساعت:9:15

پرده های اتاق کنار کشیده شده بود و هربار نور رعد و برق فضای اتاق را روشن می کرد.
صدای باران از طریق کانال کولر به گوشش می رسید و این سمفونی ارامش بخش اونو به اعماق رویای خودش برده بود
همانطور که به لبه ی پنجره تکیه داده بود ، بیرون رو تماشا می کرد

تماشا می کرد که چطور کودکان خردسال با چاله های اب بازی می کنند

تماشا می کرد که چطور مردم با چتر های رنگی که داشتن ، زیر بارون می خندیدن یا بعضی از انها با عجله به سمت مقصدشون می رفتند

لبخند تلخی روی لبانش بوجود اومد اما طولی نکشید که با شدیدتر شدن بارش باران محو برخورد قطرات باران روی گودال های پر از اب شد
ولی با این همه زیبایی ، بارون ، باعث یاداوری خاطرات دردناکش میشد

اینکه چطور در یتیم خانه ی بی صاحاب اون شهر دور افتاده ، مورد تمسخر و اذیت قرار می گرفت .
با یاداوری اون دوران اتش خشمش زبانه کشید و دستانش مشت شدن

اون یه زخم در دوران کودکی بود ولی اثارش هنوز در روح و جسم یونگی مشاهده می شد

صدای در زدنی اونو از افکارش بیرون اورد

: بیا تو
سرد گفت و با دم بازدم عمیقی که کشید سعی در به دست اوردن ارامش داشت .

: ببین کی اینجا پکره! یونی کوچولو .
صدای جانگ بود که فریادش تا مغز استخوان یونگی رو می لرزوند.

: هوسوک! داد نزن !

: چرا ؟! یونی کوچولو ناراحته؟
جانگ با لحن نرمی گفت و لبانش را برای یونگی اویزون کرد .

: اینجوری هم صدام نکن !
برخلاف جانگ ، یونگی هیچ اثری از انرژِی در صدایش وجود نداشت .

جانگ اروم نزدیک یونگی شد و از پشت بغلش کرد .
: ایگوووو، پس یونی واقعا ناراحته ...
هوسوک گفت و اروم صورت یونگی رو به سمت خودش چرخوند .
: من میتونم به راحتی از دلش دربیارم . فقط کافیه باهام حرف بزنه !
و صورتش رو نزدیک برد تا جاییکه لب هایش لب های یونگی رو لمس می کردن .

یونگی هیچ حسی نسبت به اون بوسه ها ، به اون لمس ها یا به اون حرفا نداشت چون می دونست همه این ها یک نمایشه .

حداقل این چیزی بود که در فکر یونگی بود !

: بدو بیبی . منو همراهی کن !
هوسوک گفت و تنش رو به تن یونگی چسبوند .

: این یه اجباره
یونگی با خودش گفت و شروع به حرکت دادن لب هایش کرد .

یه بوسه ی خیس و خالی از احساس !
میدونست هوسوک هم هیچ حسی نسبت به این رابطه نداره و فقط به خاطر بدنش اونو می خواد !
ارزش این همه درد رو داره ؟
این که بازیچه ی دیگران بشی و هیچ بویی از محبت نبری !
چون تو حق هیچ اعتراضی رو نداری

⚠️Black holes⚠️ |Yoonmin| (Completed)Where stories live. Discover now