Part 2

2.1K 293 58
                                    

                              ** درد**

غذاش نصفه مونده بود و انقدر جو براش سنگین شد که اروم از پشت میز بلند شد و کاپشنشو از رو مبل پذیرایی برداشت و به سمت تراس بزرگ حال رفت در شیشه ای رو پشتش بست هوای سرد سئول به صورتش خورد نفس عمیقی کشید و خودشو رو صندلی یخ زده رها کرد...دستاش توو جیب کاپشنش مشت شده بودن....امشب ازون شبا بود ...ازون شبا که ادم میمیرد و زنده میشد از دلتنگی و رویا...از درد وحشتناک قلب.....درد....کلمه ای که بار ها و بار ها توو مکالمه هامون تکرار میکنیم...و چقدر عادی شده... و چقدر زیاد...هیچ وقت به فکرش نمیرسید که عاشق پسری که توو ماه های اخر نزدیک دیبوت بهشون ملحق شد بشه...اصلا کی فکرشو میکرد الان سه سال گذشته بود و جانگکوک یه سال و نیم بود که عذاب میکشید ...این اواخر حتی بیشتر شده بود انگار رفته رفته این درد بزرگتر میشد و خواستن مثل یه تومور بدخیم رشد میکرد و تمام قلب جانگکوک و میگرفت ..خواستن...خواستن...زیر لب این کلمه رو تکرار میکرد...به چراغای رنگی که توو دوردست بودن خیره شد

ازت متنفرم....ازت متنفرم...ازت...اشکاش اروم اروم روو گونه هاش ریختن...متنفر بود از این ضعف که یکدفعه کل وجودشو میگرفت....با شدت اشکاشو پاک کرد...لحظه ای بعد چنان گرمایی به وجودش ریخت که حس کرد به داخل جهنم سقوط کرده...و نقطه ی اتصالش به اون گرما دستی بود که رو شونش قرار گرفت و عطری که توو هوا پیچید و صدایی ...اه صدایی که...
__چرا غذاتو نصفه خوردی؟
جیمین ماگ قهوه جانگکوک که ازش بخار بلند میشد و رو میز شیشه ای گذاشت و سمت جانگکوک که به ماگ خیره بود برگشت و نگران پرسید
__حالت خوبه؟مریض شدی؟

جاگکوک نفس عمیقی کشید و عطر ملایم جیمین توو وجودش پیچید و ارومش کرد
دوباره جیمین بود فرشته ی بی تی اس...و هیونگ دوست داشتنی و نگرانش...از همون اول همین کارا رو میکرد...همین  محبتا..همین اهمیت دادنا...که رفته رفته رو هم جمع شدن و جمع شدن ...تا جانگکوک و دیوونه کردن....
__نه مریض نیستم هیونگ..گشنه ام نبود..به خاطر قهوه ممنون بهتره بری داخل سرده
جیمین پاهاشو توو بغلش جمع کرد
__متاسفم انگار من هی خلوت بقیه رو بهم میزنم
جانگکوک به سمتش برگشت و دستشو گرفت و پوستش سوخت ازین تماس ساده
__من منظورم اون نبود میخوای بشین ...

جیمین لبخندی زد و دست جانگکوک و تو دوتا دستای سردش گرفت
__کوکی اینو یادت باشه اگه مشکلی داشتی هیونگ همیشه اینجاس تا به حرفات گوش کنه...
جانگکوک روشو برگردوند و لبخند کم رنگی زد
__میدونم ..ممنونم...
ولی هیچوقت نمیخواست خاطره ی اون شب که تو دستشویی گریه میکرد و جیمین تنها کسی بود که پیداش کرده بود و پابه پاش اشک ریخته بود تکرار بشه
اون شب نگاه متعجبش و چشمای خیسش روی پسر رو به روش بود که به خاطر اون گریه میکرد
و قلبش از مهربونیش گرم شده بود...
این پسر همیشه بود موقع لحظات شادش...

PainWhere stories live. Discover now