5. کلماتی از ته قلب

26 7 1
                                    

با وو برگشتم:> بچمو اخه:>

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با وو برگشتم:> بچمو اخه:>

شوآی به محض اینکه بیمارش رو مرخص کرد، دوتا چهره ی آشنا رو دید که نزدیک میشدن. خدای من.. هنوز دو ساعت نشده بود و اون دوباره برگشته بود؟

چهره ی یویو خیلی خوشحال نبود و وو رو به سمت شوآی پرت کرد.

شوآی به وو کمک کرد و وو همونطور که ناله میکرد خیلی بیچاره به نظر میرسید.

"هی من شوخی کردم ولی تو بازم اینکارو کردی؟ یکم تمایلت برا دیدن من زیادی نیست؟"

(عاشقت شد😂)

وو پوزخندی زد.

"اون میخواد دوباره از من جدا بشه"

بعد از تمیز کردن زخم، شوآی بهش بی حسی زد تا شکاف سرش رو بخیه بزنه و اونا باهم حرف زدن تا درد وو کم تر بشه.

"این دفعه چی شده؟"

وو غر زد:

"اون میگه من خسیسم"

خنده ی کوتاهی از گلوی شوآی بیرون اومد.

"به نظرت من مثل خسیسام؟"

وو با ناراحتی ادامه داد::

"من تازه دوساله شروع به کار کردم.. دستمزدم کمه با اینحال وقتی بهم گفت آیفون میخواد من پولامو جمع کردم با 5000 تا براش یه آیفون خریدم. اون وسایل آرایشی که بیشتر 1000 دلار قیمتشون بود رو میخواست و من پولی که جمع کرده بودم تا گوشی بخرم رو دادم تا براش بخرمشون..من این گوشی رو 5 ساله دارم و تاحالا چهار بار خراب شده اما به عوض کردنش فکر نمیکنم"

(بچم....)

شوآی نظر داد:

"اگه اینطوریه.. به نظرم جدایی بهترین انتخابه"

وو چیزی نمونده بود تا گریه کنه.

"چرا اینطوری میگی؟"

شوآی به سادگی گفت:

"این مثل خیانت به خودته"

قلب وو خیلی سریع میتپید و سرش رو تکون داد که باعث شد به زخمش فشار بیاد و دردش بگیره.

"به نظرم قضیه رو حل کنید باشه؟"

شوآی صورت وو رو صاف کرد و بهش نگاه کرد. اوایل که چاق تر بود خیلی مشخص نبود اما الان اجزای صورتش بهتر مشخص شده بودن و نشون میداد که اون خوش قیافس. شاید مثل یه الهه ی یونان باستان نباشه اما چهرش چیزی نبود که بشه دست کمش گرفت.

"دکتر.. چقدر طول میکشه خوب بشم؟"

"اینبار خیلی جدی نیست.. برای اینکه کامل خوب بشه یه ماه وقت لازمه"

در طول یک ماه وو مداوم داروهاش رو از شوآی میگرفت و بعد از چند بار رفت و آمد حالا به هم نزدیک تر شده بودن و وو همه چیزش رو بهش گفته بود.

"من دوتا خواهر بزرگتر دارم. خواهر بزرگترم الان حدود 40 سالشه و بچه هاش دبیرستان میرن.خواهر دومم بعد از ازدواج رفت جنوب زندگی کنه و امسال یه پسر به دنیا آورد. من هیچکار غیر قانونی تا امروز انجام ندادم. بچه ی آرومیم و توی کارای خونه خیلی کمک میکنم. یه بار پول اتوبوس رو ندادم و پیاده شدم برای همونم تا ایستگاه بعد اتوبوسو دنبال کردم و بعد از دادن پول برگشتم خونه"

"من حتی توی دانشگاه توی همه ی درسا خوب بودم و هر سال بورسیه میشدم. یبار دوست دخترم ازم خواست بیخیال مدرسه بشم تا باهاش برم خرید ولی من قبول نکردم.  یه بار باهم رفتیم هتل و من کل شب رو تلویزیون دیدم حتی وقتی بغلم کرد من تکونم نخوردم. بعد وقتی شروع به کار کردم همکارای من از شرکت وسیله میدزدیدن ولی من اینکارو نمیکردم و هرچیزی که مال خودم بود رو برمیداشتم و به چیزایی ک مال نبود دستم نزدم"

(چقدر بچه ی خوبی بوده! پشم!)

شوآی به تمام غر زدن های وو گوش داد و در نهایت گفت :

"مطمئنم بعد این همه سال برات راحت نبوده"

POLOTO

Counter AttackWhere stories live. Discover now