𝙿𝚊𝚛𝚝 1

421 94 68
                                    

از ساعت چهار صبح بیدار بود..
نه اینکه میلی به خواب نداشته باشه..بلکه استرس نگرانی و ترس همه ی اینا مثل یه سیاه‌چاله پایین سینه اش می چرخیدند و خواب رو براش حروم می کردند..
نه مسکن نه آرام بخش هیچ کدوم براش سودی نداشتند و ناچار از اون موقع تا حالا بیدار بود..
طلوع آفتاب رو هم به چشم دید و با استرسی که هر لحظه بیشتر میشد منتظر عقربه های ساعت بود تا به '7:15 برسه..
به خورشیدی زل زده بود که اندازه ی یک بند انگشت کمتر از زمین فاصله داشت و پرتوهای طلایی اش به آسمان خراش و فضای سبز کنارش می تابید..
با رسیدن زمان به '7:00 آهنگ ملایمی پخش شد و تخت بی حضور سهون لرزش های آرومی گرفت..

' صبح به خیر سهون.. روز زیباییه..دمای هوا ۲۷ درجه ی سانتی گراده و برای یک پیاده روی کوتاه عالیه..'

سهون سرشو تکون داد و امیدوار بود هوش مصنوعی خونه ساکت بشه " پیاده روی در کار نیست.."

ملافه ی سفید تخت آهسته کش اومد و روی تخت صاف شد..
'سطح کیفیت خواب پایین..سطح استرس بالا..
یک فنجان چای سبز و دوش آب سرد به شما پیشنهاد میشه سهون..'

در حمام اتومات باز شد و صدای شیر آب که برای پر کردن وان باز شده بود به گوش رسید..
سهون ساعت رو برای با هزارم چک کرد ..'7:10..
" حمام نمی‌رم..تمومش کن.."
غرید و دستاشو تو موهاش فرو کرد..

' هشدار..سطح استرس بالا..هشدار سلامتی.. آزاد سازی بنزودیازپین..'

بعد از اون سهون تونست صدای دریچه های تهویه رو بشنوه که برای آزاد کردن آرامبخش باز می شن..
دستاش مشت شد و با اعصاب خوردی داد زد" ‌آرام بخش لازم نیست مارتا..از اتاقم گمشو بیرون..خاموش.."

' غیرفعال سازی سیستم هوشمند اتاق ..'

سهون آهی کشید و سر جاش نشست..ساعت دستش دیگه به زمان مد نظرش رسیده بود..7:15..
ضربان قلبش رو تو دهنش حس می کرد..سرجاش ایستاد و به بیرون پنجره خیره شد..
آب دهنشو قورت داد و درحالی که صداش کمی لرزش داشت شروع کرد " رایانه..فعال.."

' سیستم RNW فعال..خوش آمدید سهون..'

سهون آب دهنشو قورت داد و با تردید گفت " رایانه..Antic.org رو جست و جو کن..لیست پذیرفته شدگان نیمه‌ی اول سال.. رمز کاربری Sehun8883A.."
سیستم مطابق دستور وارد سامانه شد و رمز کاربری سهون رو وارد کرد..
ثانیه ها کند می گذشتن و سهون می تونست قطره عرق سمجی که روی شقیقه اش می لغزه رو حس کنه..

' شما رد شدید..'

این یک جمله مثل سونامی درون سهون رو نابود کرد و هر چی سر راهش بود با خودش برد..
مهر ششمین شکست روی پیشونیش نشست و سرخورده با گام های آهسته از اتاقش بیرون رفت..
تو راهرو بن درحالی که به موهای نیمه بلند خیسش حوله می کشید متوجه سهون شد و با لبخندی آغوششو باز کرد " ســــلام سوسک کوچولوی خودم..بیدار شدیـ.."
سهون دمغ فقط از کنارش رد شد و ذوق مرد درشت هیکل با دیدن چهره ای بسیار دپرسش کور شد..
سهون خسته و بی حوصله به طبقه پایین رفت و با یه سلام خشک و خالی به سوهو پشت اپن نشست..
سوهو نگاهشو از چارت اخبار گرفت و به سهون داد..
این وضع اصلا تازگی نداشت چون سهون اولین بارش نبود که تو مرحله ی ورود به آنتیک رد صلاحیت میشد..
سهون دستشو روی اپن کشید و از بین منو ها شیر و کورن‌فلکس رو بدون تفکر انتخاب کرد..
اون کاملا احساس شکست می کرد و حتی دوست نداشت با کسی چشم تو چشم بشه..
کاسه ی شیر روی اپن قرار گرفت و سهون طبق روال روزانه بی میل شروع به خوردن کرد..
بن با موهای خشک پایین ظاهر شد و سهون رو دید که پشت بهش نشسته‌..اون عادی به نظر می‌رسید ولی بن میدونست سهون الان یه طوفان خفته است..
سوهو با چشماش به سهون اشاره کرد و بن با دستاش علامت ضربدر رو گرفت و سرشو تکون داد..
_ حالش خوب نیست..باهاش حرف نزن..
سوهو درحالی که نیمی از صورتشو پشت ماگ قهوه پنهان کرده بود مکالمه ی چشمی شون رو ادامه داد..
+یعنی چی باهاش حرف نزن..بیا بشین ببینم..
_لطفا امروز بهش گیر نده..
+بن!..بگیر بشین..
سهون کاملا متوجه بود چه اتفاقی داره میوفته اما تو مودی نبود که تو مکالمه ی بیصدا شون اختلال ایجاد کنه..
در آخر بن مثل همیشه تسلیم شد و با صدای بلند اعلام حضور کرد "بـــــه.. سلام به خانواده کوچیک خودم.."
بعد جلو رفت و سر سوهو رو بوسید " چه طوری همسر جان"
سوهو از نزدیکی صورتهاشون سو استفاده کرد و چشم غره ی دیگه ای نثار بن کرد" صبح به خیر بن.."
بن با لبخند مصنوعی سرجاش نشست و با وجود اینکه دلش نمی‌خواست به طرف سهون کرد تا سر صحبت رو باهاش باز کنه..
سهون بی میل صبحانه میخورد و اصلا به هیچ کدوم نگاه نمی کرد..
بن با شوخی دست بزرگش رو روی کتف سهون کوبید و خندید" سوسک باهوشم چه طوره؟.."
با ضربه ی بن قاشق از دست سهون توی ظرف شیر افتاد و صدای بدی ایجاد کرد..
اما سهون فقط زمزمه کرد " خوبم پدر.."
و قاشقش رو برداشت..
لبخند بن از مشهود بودن ناراحتی سهون پر کشید اما با نگاه تیز سوهو بازم تلاش کرد..
"هی..امروز تمرین نداریم..نظرت با یه گشت و گذار دو نفره چیه؟.."
" نه ممنون.."
سهون ساده مخالفت کرد ..
" خوب پس بیا امروز با من بریم بازی..خوش میگذره.."
بعد دست سهون رو گرفت و باعث شد قاشق مجددا با صدای بلندی توی ظرف بیوفته..
" نگاه کن..این دستای بلند کاملا مناسب تنیسه..اگه زیر نظر خودم تمرین کنی برای جشنواره پاییزی حتما آماده میشی.."
سهون نفسشو بیرون داد و دستشو کشید..
" حق با بنه..باید یه تنوعی به خودت بدی..آکیرا هنوزم روی پیشنهادش هست..اگه از ورزش خوشت نمیاد تدریس برای دوره متوسطه گزینه ی خیلی خوبیـ...."
سهون دیگه تحمل نکرد..با شدت از جاش بلند شد و قاشق رو روی میز کوبید..
سوهو ساکت شد و با بن متحیر بهش نگاه کردن..
سهون صندلی رو به کناری هل داد و با قدمای خشمگین از خونه خارج شد..
بن از مسیری که سهون رفته بود رو گردوند و سوهو نگاه کرد" دو هزار بار بهت گفتم وقتی عصبیه بهش گیر نده.."
سهون وارد گاراژ شد..لامپ های هوشمند گاراژ با وردش روشن شدن و با لمس در ماشین سیستمش فعال شد..

💠ᒪOᐯᗴ 3500💠Where stories live. Discover now