رهایی

899 127 50
                                    

تهیونگ...

" هفته ها از صحبت تو با من گذشته...ماه ها...
دیگه نمی تونم این رو ادامه بدم...
هر روز دلتنگتم...
کاش کنارم بودی...

دیگه نمی خوام اینجا باشم...
تو تمام دنیای من بودی...
تو منو خوشحال کردی...
به زندگی کسل کننده ام نور دادی...
لبخند و خنده تو می‌تونه کل روزِ من رو روشن کنه!..

و تقریباً به محض رسیدن به این خوشحالی...از من گرفته شد...بدست منبعِ اون!...
فکر کنم در اعماق وجودم می دونستم که برات مهم نیستم!...

فکر می کردم می تونیم برای همیشه با هم باشیم... اشتباه می کردم...
دکتر جانگ هوسوک همیشه می‌گفت چیزایی که باعث خوشبختی میشن...می تونن تاابد ادامه داشته باشن...
ولی این درست نبود!...
تو برای من دوام نیاوردی...
و تو تنها خوشبختی من بودی...

نه...شاید برای بعضی از آدما دوام داشته باشه...
ولی برای من...نه!...
من هیچ وقت خوشحال نبودم...
جز در لحظاتی که با هم بودیم...خیلی عاشقتم!..."

جونگ کوک وقتی نامه رو تموم کرد دستاش
می لرزید...
بدون تهیونگ حتی یک روز هم نمی خواست زندگی کنه...اون نمی تونست!!...

" امیدوارم خوشحال باشی...
در آرامش...قزل آلای رنگین کمانی!!..."

با عشق...جونگ کوک

جونگ کوک خودکار رو پایین آورد...
احساس می کرد خستگی بر اون غلبه کرده و آماده بود...

اگه کسی به شما گفت قرص کم درد ترین راه
برای رفتنِ...بدونید که درست نیست!...
جونگ کوک احساس درد بدنش رو شکنجه می داد ولی نادیده‌اش می گرفت...
به زودی...اون دیگه نخواهد بود...






مترجم:
* تهیونگ خودکشی کرد...به دنبالش جونگ کوک هم!





Therapy | VkookWhere stories live. Discover now