CHT10_meet with Familiar

1.1K 123 25
                                    

(ملاقات با اشنا)

-دعوتم نمیکنی بیام داخل؟

در حالی که جلوی در خشکم زده بود با شنیدن صدای زنونه سویونگ به خودم اومدم و دستگیره در رو رها کردم

-یونهی چرا انقدر لفتش دادی؟

صدای یونگی در حالی که به ما دوتا نزدیک میشد به گوشم رسید.یونگی در حالی که با یک دستمال دستاشو تمیز میکرد به سمت در اومد و با دیدن سویونگ سر جاش میخکوب شد...هممون توی سکوت خفقان اوری فرو رفته بودیم و فقط سویونگ بود که لبخند محوی روی لبش بود

توی نگاه هر کس یک چیز بود.میتونستم توی نگاه خودم نگرانی و سردرگمی رو حس کنم...یونگی با بهت و ترس و سویونگ با غرور و اطمینان به هم خیره شده بودن...مثل اینکه قرار نیست مخفی نگه داشتن این راز خیلی طول بکشه!!

سویونگ داخل خونه اومد و توی سالن پذیرایی و اصلی خونه روی مبل مشکی رنگ نشسته بود و منم کنارش و یونگی روی مبل تک نفره بود و به ما خیره شده بود...یونگی با چشمایی تنگ شده به سویونگ که داشت قهوهشو میخورد نگاه میکرد ولی سویونگ خیلی ریلکس تر از این حرفا بود.من اگه بودم زیر اون نگاه میمردم..

چرا باید مثل یونگی دید منفی به ماجرا داشته باشم؟جوری که نامجون برا از سویونگ تعریف کرده بود توی اون مدت کوتاه دختر خوب و عاقلی به نظر میومد.موندم چرا بهش چیزی نگفتن؟

-میگم...حالا که

+از کی فهمیدی؟

خواستم سکوت رو بشکنم ولی یونگی هم با من دست به کار شد و پرسیدن سوالاتش رو توی همون حالت مشکوک شروع کرد.سویونگ لیوان سفید رنگ قهوه رو روی میز عسلی جلوش گذاشت و با ارامش به یونگی نگاه کرد

-از روزی که باهاش از خونه نامجون رفتین...دم درم دیدمتون

+چه جوری فهمیدی؟

-شب قبلش شناسنامشو روی میز پیدا کردم.نامجون خیلی خسته بود و روی کاناپه خوابش برده بود و چشمم به مدارک و کارت شناسایی روی میز افتاد بعدشم قضیه رو فهمیدم.در اتاقش رو باز کردم و دیدمش که روی تخت خوابیده...

+هاییشش...این نامجون الاغ

یونگی زیر لب غر زد و سویونگ رو میدیدم که سعی داره خندشو بخوره...فضای بینشون مثل مجرم و پلیس بود و یونگی داشت سویونگ رو بازجویی میکرد

-به کسی ام چیزی گفتی؟

+معلومه که نه...تو از همه مخفی کردی که رونا زندست حتی به من یا جیمینم نگفتی با خودم فکر کردم حتما دلیلی پشتشه... برای همین تمام این مدت رو سکوت کردم و داشتم به دلیلش فکر میکرد اما به جایی نرسیدم.برای همین تصمیم گرفتم بیام و از خودت بشنوم و اینکه....

به اینجای حرفش که رسید بهم نگاه کرد

-اومدم تا تو رو ببینم...چرا خودتو قایم میکنی؟چرا مخفی شدی رونا؟

᭝‌ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒2Where stories live. Discover now