«Last Part»

11.5K 1.6K 350
                                    

مشغول تصحیح برگه های امتحانش بود که زنگ خوردن تلفنش توجهش رو جلب کرد. دستی به چشم های خسته و پف کرده از کار زیادش کشید و تلفنش رو برداشت:
"بله بفرمایید."

"استاد کیم همین الان بیاین به بار جین هیونگ!"
با شنیدن صدای نگران جیمین سریع از روی صندلی بلند شد، جوری که صندلی با صدای بلند به زمین افتاد.
"چرا جیمین چی شده؟؟"

-کوکی حالش بد شده...نمیدونم چجوری اینجوری شد، فقط چند تا شات خورده بود ولی الان بیهوش افتاده اینجا..نمیدونم چیکار کنم.
لحن درمونده جیمین لرزه به ستون فقرات تهیونگ مینداخت..

"گوش کن جیمین سریع زنگ بزنین به بیمارستان.. منم زود خودمو میرسونم جلوی بار، مراقبش باشین تا بیام"
سریع کت و سوییچ ماشینش رو برداشت و تا جلوی در دوید.

****

در همون حین جیمین و جین از خنده بابت شوخی ای که با تهیونگ کرده بودن رو زمین ولو شده بودن که جونگ کوک با لبای آویزون رو به اونا کرد"هعی جیمینا اونجوری که تو به تهیونگ گفتی حالم بده، تهیونگ از ترس و استرس دیگه به اینجا نمی‌رسه که!"

یونگی در حالی که مشغول چسبوندن بادکنک های رنگی برای تزیین دیوارها بود با نیشخندی جواب داد"از کجا معلوم اینقد براش مهم باشی جونگ کوک"

پسرک با شنیدن اون حرفی جیغی کشید و محکم پاهاشو رو زمین کوبید
"میکششششمت مین یونگیی"
که در همون حین هوسوک با آوردن باکسِ شیرموزی، پسرکِ بانی فیس رو آروم کرد تا بتونن در آرامش باقی تزیینات رو انجام بدن.

جین بلاخره جلوی خنده هاش رو گرفت و نفس عمیقی کشید. اون هم هیجان و استرس داشت چرا که کراش جذابش رو هم به این تولد دعوت کرده بود!

****
Taehyung Pov:

خودش هم نمیدونست چجوری با اون سرعت زنده به بار رسید! فقط میدونست که تمام چراغ قرمز ها رو رد کرده و یه جریمه سنگین انتظارش رو میکشید! هرچند الان به هر چیزی میتونست اهمیت بده جز اون.
در بار رو محکم و با صدا باز کرد و چشم هاش دنبال کوک گشت،‌ ولی حتی نتونست جلوی پاش رو ببینه..چون همه جا تاریک بود...
چراغ های نئونی خاموش بودن و هیچ چیز معلوم نبود.

"جیمین؟ کوکی؟جین هیونگ؟ اینجا چخبره چرا چراغا خاموشه؟ کوک حالش خوبه؟ اینجایین؟"
با صدای انفجار کوچیکی که شنید به عقب پرید و دستشو برای محافظت جلوش سپر کرد، اما با روشن شدن چراغا و حلقه شدن دوتا دستِ باریک دور گردنش شوکه به سری که روی سینه اش لم داده بود نگاه کرد.

_کوکی؟ اینجا چخبره مگه تو حالت بد نبود؟
"آه استاد کیم با این آی کیوی بالا چطور ممکنه تو این موقعیت ها متوجه نشین چه خبره؟ امروز چندمه هانن؟"

_عام خب سی ام سپتامبره ولی چه ربطی دا... وایسا ببینم اینا همه برای...؟

پسر کوچکتر لبخند زیبایی زد"تولدت مبارک ددی"
با تبریک تولد کوک؛ بقیه هم از مخفی گاهشون بیرون اومدن و با پاشیدن برف شادی و داد و هوار به تهیونگ حیرت زده تبریک گفتن.

𝐃𝐞𝐯𝐢𝐥 𝐁𝐮𝐧𝐧𝐲🐰✨Where stories live. Discover now