* بخش اول * " ۱ "

1.2K 127 100
                                    

" پرنسس داخل برج "
[مکدونالد، والت دیزنی فلوریدا، ۱:۴۷ ظهر، هنگام ناهار]

هری: "روزی روزگاری در یک قلعه ی خیلی خیلی دور -"

لویی: " این همون داستان ' شرک عشقه، شرک زندگیه ' ؟ چون من سیب زمینی سرخ کرده رو با اون دوست ندارم "

النور: " لویی بسه " ( به هری ) " داشتی میگفتی، هری ؟ "

هری: ( گیج شده ) " باشه، اره... " ( گلوشو صاف میکنه ) " خب روزی روزگاری یه شاه بود که هفت تا پسر داشت. اون شاه مهروبونی بود، یه شاه خوب که هفت تا پسر خوب رو ترتبیت کرده بود. پسرا بخاطر خوش اخلاقی و خوش تیپی خیلی زود ازدواج کردن. اونها برای پیدا کردن پرنسس مورد نظر خودشون، خطر های زیادی رو به جون خریدن. شاه برای هر زوج خوشحال بود و ارزوی برکت و خوش بختی کرد. ملکه هم عروس هارو دوست داشت. هروقت شاهزاده ها به قلعه میومدن مردم قلعه جشن های با شکوهی برگزار میکردن. البته یه مشکل وجود داشت... پسر ارشد، وارث تاج و تخت، شاهزاده - "

النور: ( هیجان زده ) " هری! "

هری: "شاهزاده... " ( دو دل بود ) " هری نمیخواست ازدواج کنه. "

النور: " هی اون قافیش جوره! " ( مثل بچه ها دستاشو به هم میزنه ) " چه باحال "

لویی: ( با لحن خشک ) " گِی. "

النور: " لویی! "

لویی: " بودن یا نشون دادن اینکه همجنسگرایی، النور "

هری: " اره ،حتما. هرچی بزرگتر می شد نگرانی شاه و ملکه هم بیشتر می شد-"

النور: " چند سالش بود؟ مثلا سی؟ "

هری: " نه، نه، مثلا... نمیدونم... بیست و دو. شاهزاده ها اون موقع زود ازدواج میکردن. "

لویی: ( با تمسخر ) " کِی دقیقا...؟ تو سال دقیق نگفتی. این داستان قطعا چاله چوله زیاد داره. "

النور: " لویی، این یه افسانه س "

هری: ( به لویی توجهی نمیکنه ) " وقتی برادراش، عروساشون رو به سالن غذا خوری بردن، اون بالای میز، تنها و ساکت نشست و - "

لویی: " قیافش زشت بود؟ حتما باید زشت بوده باشه دیگه. کوتوله بود؟ شرک بود؟ "

هری: " نه! نبود. اتفاقا اون از همه جذاب تر بود و بدن ورزشکاری داشت- "

النور: " و موهای فِر قهوه ای و چشم های سبز بزرگ. اون حتی چال گونه هم داشت... و یه لبخند که میشه براش مرد و وقتی بهت نگاه میکنه انگار خورشید صورتتو نوازش میکنه و انگار تو مهمترین چیز تو دنیایی. و اون مهربون بود... خیلی مهربون- "

لویی: ( کلافه شده ) " خفه شو النور. داریم داستان شرک رو میگیم، نه رویای خصوصی تو که تو حموم بهش فکر میکنی... "

النور: " تو خفه شو. اصلا بامزه نیستی. همه چیو خراب کردی. "

هری: ( سعی میکنه آرومشون کنه ) " اره النور، هری همه ی اون چیزایی که گفتی رو داشت. خیلی از پرنسس ها میخواستن مال اون بشن چون اون شجاع و مهربون و خیلی رمانتیک بود. "

Confessions Of A Gay Disney Prince [L.S] *Persian Translation*Where stories live. Discover now