[رنج روور هری، اتوبانِ ایرلو، ۶:۴۱ عصر]
هری: "آم، کجا میخوای برسونمت؟"
لویی: (با خستگی) "هتل خوبه."
هری: "روز سختی داشتی؟"
لویی: "خیلی."
هری: "امروز نمیریم بیرون؟"
لویی: (خیلی خستهس) "نه..."
هری: "اوکی..." (سکوت) "همه چی خوبه؟"
لویی: "اره، فقط..." (سرش رو تکون میده) "فقط..."
هری: "فقط دربارش سوال نکنم؟ گرفتم."
لویی: "اره..." (ساکت تر میشه، روی صندلی ولو میشه) "اره...مرسی."
هری: (نگاهش میکنه، نگران میشه، دوباره چشمش رو به خیابون میده) "یه کتاب جدید گرفتم..."
لویی: "که اینطور."
هری: "اوهوم، خیلی جالبه. البته نمیدونم ازش خوشت بیاد یا نه...یکم رومانتیکه."
لویی: "درباره چیه؟"
هری: "دوتا بچه که سرطان دارن..."
لویی: "واو، پس درباره مریضیه."
هری: (تک خنده ای میکنه) "اره...ولی شیرینه. باعث میشه قلبت گرم شه."
لویی: "کی میمیره، نکنه جفتشون؟"
هری: "بهت نمیگم! اینجوری داستان رو برات خراب میکنم. باید اول بخونیش."
لویی: (برمیگرده تا صورتش در مقابل هری باشه، لبخندِ خسته ای میزنه) "باید؟"
هری: "خب، اره..." (خجالت میکشه) "یه تیکهش هست...تو کتاب...که دختره یه کتاب به پسره قرض میده تا بخونتش."
لویی: "چه عاشقانه."
هری: (بین سرفه و خنده صدایی از خودش در میاره) "اره...درسته..." (خیلی خجالت زده میشه) "کی اینکار رو میکنه..."
لویی: "خب، کی میخوای تمومش کنی؟"
هری: "چی، حرف زدن رو؟"
لویی: (چشم هاش رو میچرخونه) "این کتاب مسخره رو. که بتونم زودتر قرضش بگیرم. قرار نیست پولمو سر یه داستان عاشقانه که ممکنه به گریم بندازه خرج کنم."
هری: (با خوشحالی) "مطمئن باش میندازه."
لویی: "تو گریه کردی؟"
هری: (شونه هاش رو بالا میندازه) "یکم."
لویی: (پوزخند میزنه) "میدونستم..."
هری: "یکم، خب؟ فقط یکی دوتا اشک. گریه ی مردونه. فین فین کردم، فقط...یکم بغض، میدونی؟"
لویی: (خشک، کلمه رو کشش میده) "درسته."
هری: "منظورم اینه که، ناراحت کننده بود..." (صورتش قرمز میشه) "خیلی سنگینه..." (لویی صدایی در میاره) "هی، خودت میبینی وقتی بخونیش..." (پوزخند میزنه) "میبینی! تو هم گریه میکنی..."
DU LIEST GERADE
Confessions Of A Gay Disney Prince [L.S] *Persian Translation*
Fanfiction" جای شما اینجا نیست، عزیزم، چون هیچ همجنسگرایی تاحالا وجود نداشته و نخواهد داشت. تو فقط عقلتو از دست دادی. اما من نجاتت نمیدم؛ خودت رو نجات بده! " ____________________________________ سلام، این اولین تجربه ی من از نوشتن فن فیکشن تو واتپده و امیدوار...