" ۵۱ "

162 58 71
                                    

Happy birthday 1D! Cheers to another 12 years 🥂

صحنه ۱

[پارکینگ، والت دیزنی در فلوریدا، ۶:۱۲ عصر]

لویی: (پست ماشین قایم شده همینطور که هری به سمتش میره تا سوار ماشین بشه، به دفعه میپره بیرون و میترسونتش) "فکر کردی داری کجا میر—!"

هری: (با وحشت برمیگرده، مشت محکمی به دماغش میزنه) "عوض—لویی؟"

لویی: (صورتش رو با دستاش میپوشونه، با ناباوری و صدای بلند) "تو منو زدی! و فحش دادی! ولی مهم تر..." (جیغ میزنه) "صورت فاکیم رو زدی، عوضی! چرا اینجوری کردی؟"

هری: (شوکه شده، چند بار پلک میزنه) "من—نمیدونستم—شت." (با نگرانی) "حالت خوبه؟ بذار ببینم—این‌ خونه—؟"

لویی: (دماغش رو به ارومی دست میزنه، خون تو دماغش رو فین میکنه) "خودت چی فکر میکنی—تو به من مشت زدی، احمق!"

هری: (بهش نزدیک تر میشه، نگرانی تو صورتش موج میزنه) "من واقعا متاسفم. تو من رو ترسوندی. من هول شدم. خدایا، واقعا متاسفم." (دست لویی رو لمس میکنه) "بذار ببینم..." (لویی سرش رو تکون میده، هری نرم تر میشه) "دارلینگ، بذار ببینم. نگرانتم."

لویی: "من نگران ادم هایی هستم که تو باهاشون در میفتی. همیشه اینقدر نشونه گیریت خوبه؟"

هری: "اممم."

لویی: (ادا در میاره، تظاهر میکنه داره گریه میکنه) "صورتم. صورت قشنگم." (با عصبانیت) "شبیه لاما شدم!"

هری: (دست هاش رو به زور عقب میکشه، با شگفتی) "بذار ببینم، دراما کویین."

لویی: "نه، تو بهم اسیب میزنی!"

هری: "اروم دست میزنم."

لویی: (لب هاش رو اویزون میکنه) "نه، نمیکنی."

هری: "چرا، چرا، خیلی اروم. باید بیینم. ممکنه دماغت شکسته باشه."

لویی: "منطورت اینه که تو ممکنه دماغم رو شکسته باشی."

هری: (کم رو) یه چیزی ممکنه شکسته باشه."

لویی: (با تمسخر) "خودش شکسته."

هری: "بخاطر اتفاق های بد شکسته."

لویی: "اتفاقی که به دماغم مشت زدی!"

هری: "درسته. غیر عمد بود. حالا بذار ببینم چی شده."

لویی: "باشه ولی اروم." (دست هاش رو کنار میبره، هری نزدیک تر میشه تا با شصتش به دماغش دست بزنه، قبل از اینکه حتی برخوردی باهاش داشته باشه) "اخ! این اصلا اروم نبود."

Confessions Of A Gay Disney Prince [L.S] *Persian Translation*Where stories live. Discover now