part 2

3.4K 482 40
                                    

با صدای تلفن اتاقش چشماش رو باز کرد

برش داشت که قط شد

نگاهی به ساعت انداخت
۷ صب بود

با خودش همونطور که چشماشو می مالید زمزمه کرد : آخه کدوم آدم بیکاری ۷ صب بیدار میشه؟؟

و خودش جواب داد : معلومه که سرگرد مقرراتی

میدونست اون تلفن فقط اونجاست که اگه جونگ کوک باهاش کار داشت بهش زنگ بزنه

بعد شستن دست و صورتش از اتاق بیرون رفت

توی راهروی کوچیک ایستاد و به این فکر کرد الان باید بره سراغ جونگ کوک یا بره پایین؟

تصمیم گرفت بره پایین تا با صبحونه برگرده
از پله ها آروم پایین رفت

خونه تو سکوت محض بود

سمت آشپزخونه رفت که نارا رو اونجا دید

_ سلام

نارا سمتش برگشت لبخندی زد : سلام صبح بخیر

_ ببخشید من نمیدونم سرگرد دقیقا کی صبحونه میخورن ، الان باید براشون ببرم؟

نارا نگاهی به ساعت انداخت که ۷ و رب رو نشون میداد

_ در واقع یه رب هم دیر شده

جیمین متعجب بود که چرا یه آدم که دگ هم سر کار نمیره انقدر سرتایم باید باشه

نارا سینی رو سمتش گرفت با لبخندی گفت: اگه خواستی بعدش بیا تا باهم صبحونه بخوریم

جیمین سری تکون داد خواست بیرون بده که نارا دوباره صداش کرد

_ جیمین؟ آقا قهوه اش رو شیرین میخوره و ملایم

_باشه ممنون که گفتی
سمت پله ها رفت

هیچ ایده ای نداشت که چرا اون سرگرد خوشتیپ ۴۰ ساله چرا تا حالا ازدواج نکرده

آروم در زد و داخل رفت

_ سلام صبح تون بخیر آقا

جونگ کوک فقط سری تکون داد

جیمین ناخودآگاه نگاهی به صورت کوک کرد

اون موهای بلند و مواج که چن تایی  تار سفید توشون خود نمایی میکرد و به طرز جذابی رو به بالا حالت داده میشدن و چن تا تارش روی صورتش ریخته بود

و سینه ی پهنش که از زیر دوتا دکمه بالایی پیرهن مردونه سفیدش بیرون زده بود

یا اون شونه های پهن که انگار میخواست آستین لباس رو بشکافه و خودش رو آزاد کنه

و اون دست های تتو شده که به طرز زیبایی از زیر آستین های تا آرنج تا شده اش دل میبرد

اون واقعا یه انسان بود؟
یا یه مجسمه که توسط میکل آنژ تراشیده شده بود؟
اصلا چرا باید یه نفر اول صبح انقدر مرتب و
خوشتیپ باشه؟ وقتی حتی جایی هم نمیخواد بره

forbidden love Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum