part 4

3K 469 70
                                    

نگاهی به شماره ی تو گوشیش که به اسم نامجون سیو شده بود کرد

نمیدونست این کاره درستیه یا نه و اصلا ایده ای نداشت که جونگ کوک اگه بفهمه قراره چیکار کنه

ولی جیمین تصمیم داشت انجامش بده پس میداد

روی شماره زد و دم گوشش گذاشت

بعد چند تا بوق صدای بم مردی تو گوشش پیچید

_الو بفرمائید

_ سلام من پارک جیمین هستم

_ببخشید به جا نیاوردم

_ من پرستار آقای جئون جونگ کوکم

صدای نامجون متعجب شد : اوه بله ، امرتون؟

_ ببخشید من میخواستم ببینم میتونید امروز اینجا بیاید؟

_اونجا؟ چرا ؟ جونگ کوک خواسته؟

_نه ..نه من میخوام

_ چی؟؟؟

_ نه یعنی منظورم اینه که بیاید اینجا تا آقا رو ببینید چون میدونید، درسته که ایشون نمیخواد شمارو ببینه ولی براش لازمه
شاید با دیدن دوستاش حالش بهتر شه

_ ولی اون اصلا دلش نمیخواد مارو ببینه

_ اون وانمود میکنه که دلش نمیخواد ، همه دوست دارن با عزیزانشون معاشرت کنن

نامجون خواست بپرسه تو از کجا میدونی ما عزیزیم براش یا داره وانمود میکنه ولی ترجیح داد سکوت کنه و ازین فرصت استفاده کنه

_ باشه میام ولی مطمعنی ناراحت نمیشه؟

_ اون با من!!

_ساعت چند؟

_ ۵ بعدازظهر خوبه؟؟

_ باشه میبینمت

_ منتظرم فعلا

گوشی رو قطع کرد ولی حالا که داشت دقت میکرد نمیدونست دقیقا چه غلطی باید بکنه

استرس گرفته بود

سمت اتاق کوک رفت

ناهار و خورده بودن و اون گفته بود میخواد استراحت کنه

حالا نمیدونست چجوری بهش بگه یک ساعت دگ مهمون داره ؟؟

یعنی اگه می فهمید جیمین سرخود مهمون دعوت کرده چیکار میکرد؟

احتمال داشت با اسلحه بکشتش؟

نه دگ اینقدرم وحشی نبود

جیمین به افکار مزخرفش خندید

درو آروم زدو باز کرد

رفت تو که جونگ کوک رو خوابیده روی تخت دید
چشماش بسته بودو تکون نمیخورد

سمت تخت رفت کنارش نشست و پاهاشو از لبه اش اویزون کرد

حالا باید چیکار  میکرد؟؟

forbidden love Donde viven las historias. Descúbrelo ahora