[HEAT] VKOOKMIN Pt.2

5.1K 574 17
                                    

و به سمت ماشین خودش رفت تا راننده درو واسش وا کنه و قبل از اینکه سوار بشه بوسی براش فرستاد
.
.
.
صدای مسییج گوشی باعث شد به لرزه و به ارومی گوشی رو از تو کیفش بیرون آورد
با دیدن اینکه چه یونگ پیام داده دستاش لرزید و آروم صفحه پیاماش با چه یونگ رو وا کرد چندتا عکس و یه صدای ضبط شده با ترس و هیجانی که داشت عکسا رو وا کرد
(از اینجا به بعد پیام های اونا نوشته شده)
- های
- شما ؟
- تهیونگم میشناسی که
- اوه سال آخری مدرسه؟
- آره
- چطور میتونم کمکت کنم ؟
- شنیدم دوست صمیمی جیمینی؟
- اوه ؟ آره چطور؟
- هیت هاش رو با کی میگذرونه؟
- چی؟؟؟¡¡¡
- درکش انقد سخته امگا؟ گفتم جیمین هیت هاش رو با کی میگذرونه؟
- چرا میفهمم فقط تعجب کردم ، با کسی نمیگذرونه تنهاست
- براش سخته که
- آره ولی چرا از من میپرسی ؟
- بهش بگو منو جونگ کوک میتونیم کمکش کنیم ، شب بخیر
- جان ؟
- چی ؟
- چطور میتونم باور کنم تو همون تهیونگی؟
- کجا رفتی؟
- جیمین کسی نیست که به این سادگیا به دست بیاد
- اوکی جواب نمی دی میتونم بفهمم که تو تهیونگ نیستی
یه روز بعد
- میتونیم تلفنی با هم حرف بزنیم امگا
- باشه بهت زنگ میزنم
جیمین از صفحه بیرون اومد و منتظر موند تا برسه خونه و بتونه اون ویس رو وا کنه دستاش همچنان میلرزید و اون جمله از جلو چشماش رد نمیشد ( - بهش بگو منو جونگ کوک میتونیم کمکش کنیم ، شب بخیر)
همین که در خونه باز شد و ماشین وارد شد بدون این که منتظر راننده بمونه تا درو واسش وا کنه بازش کرد بدو بدو به سرعت کفش هاش رو در آورد و به سمت اتاقش پرواز کرد بدون اینکه به صدای مادرش گوش بده وارد اتاقش شد و درو از پشت قفل کرد
و به کت یونیفورم مدرسه رو درآورد و با وصل کردن هدفونش به گوشی روی تخت دراز کشید
با دست های لرزون بازش کرد
- الو
- من تهیونگم حالا باورت شد؟
- اوه ، اوه
- منتظرم زودتر به جیمین بگی میفهمی که چی میگم؟
- جیمین رو چطوری میشناسی ؟ چطور میتونم بهت اعتماد کنم؟
- اوه چطور میتونم همسر برگزیده ام رو نشناسم ؟
- چی؟
- چرا نمیفهمی؟ خانواده من و جونگ کوک اونو به عنوان همسر برگزیده انتخاب کردن و قراره بزودی به پدرش اطلاع بدن
- پس منتظر میمونیم جیمین همسرش رو انتخاب کنه و فقط با اون باشه
- امگا اینا ربطی به تو نداره فقط بهش بگو
- چرا خودتون بهش نمیگین که میخواین کمکش کنین
صدای یه نفر دیگه شنیده شد
- فک میکنی اجازش رو داریم ؟ فقط بهش بگو
- ولی چطور میتونم بهتون اعتماد کنم ؟
دو تا آلفای رهبر و با یه امگای ظریف و شکننده ای مثل اون تنها بزارم
- فک میکنی ما جرائت داریم به اون صدمه بزنیم اون نیاز داره باهاش طوری که لایقشه رفتار بشه مثل یه شاهزاده همون طور که ما براش آموزش دیدیم
- اوه، ولی کجا میخواد هیتش رو بگذرونه تو خونه کدومتون؟ کنار پدرمادرتون؟ (خندیدن)
- تو فکر اونجاهاش رو نکن و البته به تو ربطی نداره امگای ما کجا با ما هیتش رو بگذرونه فقط وظیفت رو انجام بده و بهش بگو
و اتمام تماس
تعداد دفعاتی که جیمین اون پیام ها رو نگاه کرده بود و وویس رو گوش داده بود از دستش در رفته بود
و خدا اون چطوری گرگش رو ساکت کنه وقتی از همین حالا هم بدنش آرزو داشت زیر دوتا آلفای فوق العاده خودشو به نمایش بزاره و بتونه حس شاهزاده بودن رو در اون حالت هم درک کنه
بدنش جوری به هیجان اومده بود که سوراخ هاش بدون هیچ دلیلی باز و بسته میشد تا به جیمین یاد آوری کنه چقدر میخوادش
چقدر میتونه امگای فوق العاده ای باشه
احمق بود که فکر میکرد با اسباب بازی هاش کامله وقتی میتونست پاهاشو با افتخار برای آلفا های مورد علاقه اش وا کنه و منتظر باشه تا با دیک هاشون کاملش کنن
و شت جیمین از همین حالا هم خیس خیس بود
و امروز لعنت بهش حتی کمی هم لای کتاباشو وا نکرده بود
تا اینکه صدای در زدن از جا پروندش
- امگا کوچولو مامای ساعت هشت شبه نمیخوای بیای بیرون ؟ ناهار هم چیزی نخوردی خامه
- آه مامان
صدای جیمین باعث استرس مادرش شد
- اوه جیمی ، خوبی؟ هیتت نزدیکه؟ فک میکردم چند روز دیگه شروع بشه
در وا کن باهام بریم اتاق هیتت به خدمه میگن آماده اش کنن
- نهههه
- چرا؟ هنوز شروع نشده؟ ولی من میتونم بوی وانیل و خامه رو حس کنم مینی
- مامان لطفا فقط تحریک شدم الان اوکی میشم و میام برا شام لطفا نگران نباش
- اوه (خندیدن) باشه باشه هر طور راحتی خامه
و از اتاق فاصله گرفت و جیمین صدای پاشنه های بلند کفش های مادرش رو تا آخرین پله دنبال کرد و نفسی از سر آسودگی کشید
- من خیلی خیسم آه و فقط میخوامش
و سرشو تو ملافه های سفید تختش مخفی کرد تا اینکه گوشیش زنگ زد و چه یونگ با وصل شدن تماس بدون دلیلی شروع به ریز ریز خندیدن کرد
- الو ، مینی خوبی؟
- آره
- به من دروغ نگو چطور بود دیدی؟
- چه یونگ من باورم نمیشه
-وای مینی من باورت نمیشه وقتی صداشون رو شنیدم چه حالی شدم واووو جیمینی خوش به حالت
- الان چیکار کنم ؟
- هیچی ، من یه هفته است جوابشون رو ندادم و سرم مشغول هیتم بود ولی بهتره زود جوابشون رو ندیم تا خیلی پررو نشن خوب فکراتو بکن و من بعدش بهشون میگم که تو قبول میکنی یا نه باشه؟
- چه یونگ من فقط ...
- چی؟ چیشده؟
جیمین با لکنت جواب چه یونگ رو داد
- من نمیخوام فک کنم
چه یونگ شوکه شد و گفت :
- پس ، پس چیکار میخوای بکنی؟
- من فقط میخوام امتحانش کنم ، اشکالی نداره که؟
- (خندیدن) اوه مینی فک کردم میخوای ردش کنی ، گرگت رو خیلی دوست دارم بچه گرگ هرونی دلش دیک واقعی میخواد؟
جیمین زود سرخ شد و داد کشید
- چه یونگ تمومش کن
- (خندیدن) باشه پس من بهشون خبر میدم مینی
فردای اون روز
همراه چه یونگ تو کافه تریا نشسته بودن و از ساندویچ شون لذت میبردن که دوتا بوی قوی یه دفعه وارد کافه مدرسه شدن جیمین با دیدن گروه V & Jk سرخ شد و سرشو پایین انداخت
همه بچه های توی کافه با دیدن دو تا آلفای معروف جیغ کشیدن
وقتی جیمین حس کرد دارن به میز اونا نزدیک میشن بیشتر خجالت کشید
- چه یونگ زود ازش نیشگونی گرفت و گفت خجالت نکش اونا برای تو اینجان محکم باش و سرتو بلند کن مینی
جیمین به اجبار سرشو بلند کرد و بهشون نگاه کرد جونگ کوک دستاشو دو طرف میز گذاشت و کمی خم شد و رو به چه یونگ گفت : بهتر نیست مارو با امگامون تنها بزاری؟
چه یونگ زود از صندلیش بلند شد و گفت اوه باشه باشه حتما
تهیونگ لبخندی به جیمین زد و صندلی کنارش رو عقب کشید بوی غلیظش هوش از سر جیمین برد جونگ کوک هم صندلی دیگه ای برداشت و کنار امگا نشست
با حس نگاه بقیه روشون تهیونگ با قدرتش دستور داد : همتون به کارتون مشغول بشین
جونگ کوک لبخندی زد و ......

[HEAT] VMINKOOK🔞🔞Where stories live. Discover now