کریست توی اتاق گریم روی مبل نشسته بود و تقریبا چند دقیقه دیگه باید برای فوتوشات اتاق رو ترک میکرد اما جای آماده شدن مشغول پیام دادن به دوست جدید این روزهاش بود، درست از همون روزای اول ورودش به این صنعت متوجه خاص بودن منیجر میو شده بود. همیشه از دور لبخند های گرمش رو نگاه میکرد و منتظر روزی بود که یکی از اون لبخندا برای خودش باشه، توی تمام جشنوارهها و هرجایی که میو حضور داشت دنبال منیجرش میگشت و بهش خیره میشد جای نگاه کردن به اون بازیگر. بقیه اسمش رو چی میزارن؟ کراش؟! شاید، مدتی میشد که با این کراش چت میکرد اما قرار حضوری نداشتن اگر هم سر صحنه فیلمبرداری همو میدیدن وقت واسه حرف زدن نمیرسید:
کریست📩تو روزای آینده کی وقت خالی داری؟!
سینگتو📩 فردا
سینگتو📩 میو مشغول گذروندن با خانوادشه
کریست📩عالیه
کریست📩شام منتظرتم
سینگتو📩منو همین الان دعوت کردی خونهات؟
کریست📩البته، میای مگه نه؟!
سینگتو📩شوخی میکنی!! معلومه که میام
کریست📩غذا چی دوست داری؟!
سینگتو📩پیتزا رو ترجیح میدم
کریست📩ترجیح میدی سفارش بدم یا خودمون درست کنیم؟!
سینگتو📩 خودمون درست کنیم
کریست📩باشه، پس فردا زودتر بیا
سینگتو📩حتما، چیزی لازم بود بگو من بخرم
کریست📩 تو مهمونمی، چیزی نمیخوام فقط خودت بیا
کریست📩منتظرتم
********
سینگتو جلوی کمد لباساش ایستاده بود و سعی میکرد مناسبترین لباس رو پیدا کنه:
- کت و شلوار؟
- نه زیادی رسمیه
- بافت عزیز مورد علاقم؟
- نه زیادی گرمه
- تیشرت آبی مورد علاقم؟
- خوبه ولی یقهاش هفته
- کاش میدونستم چه تیپی دوست دارههه
توی این مدتی که روش کراش داشت میدونست رنگای مشکی و سفید و طوسی رو دوست داره پس یه پیراهن مردونه طوسی پوشید آستینهاش رو تا زد، شلوار کتان مشکی انتخاب کرد و بعد به خودش تو آینه به نگاه کرد:
- خب همچی عالیه
نزدیک به غروب دست گل بزرگی که سفارش داده بود رو تحویل گرفت و به سمت خونه کریست روند، اونقدر دسپاچه بود و هیجان داشت که چند بار نزدیک بود تصادف کنه. دستشو دور فرمون محکم کرد و رو به ماشین گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/257345142-288-k586950.jpg)
YOU ARE READING
My Heart Beats Again
Fanfiction🔮مقدمه: «میو سوپاسیت جونگچه ویوات بازیگر معروف سریال های BL با مدل معروف کرهای پارک می یونگ ازدواج کرده و در حال حاضر سه فرزند هم داره»، «میو سوپاسیت گرایشش چیه؟!»، «آیا مرگ پارک می یونگ حقیقت داره؟!»، «میو سوپاسیت هیت های زیادی گرفته»، «آیا کمپانی...