پارت ۲۱

320 77 167
                                    

شب بچه ها به خاطر خستگی زیاد زودتر شام خوردن و زودتر هم خوابیدن حتی پدر گالف هم همراهیشون کرد، کانیا هم بعد کارش رفت و گالف منتظر موند با میو غذا بخوره. به میو پیام داده بود در رو با کلید باز کنه و زنگ نزنه، روی صندلی آشپزخونه پشت میز نشسته بود و با چشمای خستش به غذا نگاه میکرد که کانیا برای اینکه سرد نشن روشون چیزی گذاشته بود. دستی روی شونه‌اش نشست که باعث شد چرتش بپره و گیج پشت سرش رو نگاه کنه، لبخندی به میو زد:

- سلام... دستت رو بشور سریع بخوریم...

+ ببخشید منتظر موندی...

- بچه ها زود خوردن و خوابیدن وگرنه ما همیشه این ساعتا شام می خوردیم... مشکلی نیست... فقط تا سرد تر نشده عجله کن...

چند دقیقه بعد هردو توی سکوت مشغول خوردن بودن فقط هر از چند گاهی نگاهشون بهم می‌خورد و لبخند میزدن، بعد از تموم کردن غذا هم بدون سر و صدا ظرفا رو جمع کردن و به کمک هم شستن و خیلی زود آماده خواب شدن. گالف روی تخت دراز کشیده بود و برای خوابیدن تمرکز می کرد اون سمت هم صدای آب میومد و میو داخل حموم بود، تقریبا پلک هاش داشت رو هم میرفت و گیج خواب بود که صدا گریه ای اومد و نفهمید چطور خودش رو به اتاق بچه ها رسوند.

در اتاق رو باز کرد و روونی رو که گریه می کرد از روی تخت بلند کرد و از اتاق بیرون اومد، خداروشکر بچه ها انقدر خسته بودن که متوجه صدای گریه نشدن. همونطور که روون رو به خودش فشار میداد و پشت پسر رو نوازش میکرد وارد اتاق میو شد، روون چشم هاش بسته بود و مدام گریه میکرد انگار که ترسیده باشه و تیشرت گالف رو چنگ زد بود.

در حموم باز شد و میو لباس پوشیده ییرون اومد کنجکاو به گالف نگاه کرد پسر نگاه درمونده ای تقدیمش کرد و به ساکت کردن روون ادامه داد، میو کنارش نشست :

- چیشده؟!

+ نمیدونم... هیچی نمیگه... حتی چشماش رو هم باز نمیکنه...

بعد کنار گوش روون زمزمه کرد:

- روونا شیر بیارم بخوابی؟!

روون درحالی که هق هق می کرد سرش رو کمی بلند کرد:

- گاف...

+ پیش من می خوابی عزیزم... میو لطفا برو شیر بیار براش...

میو با عجله از اتاق بیرون رفت و وقتی با شیشه شیر برگشت گریه روون تقریبا قطع شده بود و فقط کمی ناله میکرد، گالف پسر کوچولو روی تخت خوابوند و خودشم دراز کشید و میو شیشه شیر رو دست روون داد. پسر کوچولو تند تند و محکم میک میزد و بلاخره آروم شده بود، گالف همونطور که پشت پسر رو نوازش می کرد نگاهی به میو کرد. میو با لبخند به نگاهش پاسخ داد:

- خیلی کیوته

+ آره... خیلی زیاد

- اما تو که نمیتونی ببینی

My Heart Beats AgainWhere stories live. Discover now