یک هفته پر مشغله رو پشت سر گذاشتن تقریبا هر روز مشغول ضبط یه برنامه جدید بودن بعضی ها هم لایو بود و گالف استرش زیادی رو کشیدی بود، بلاخره زمان استراحتش بود اونم به اجبار میو، البته که تماسی که دوستانش گرفتن و اون رو وسوسه کردن برای بازی فوتبال بی تاثیر نبود. اجازه بچه ها رو از میو گرفته بود که همراه خودش ببره و میو هم با شرط اجاره اون زمین فوتبال ساده واسه چند ساعتی که قرار بود بازی کنن اجازه رو صادر کرده بود، بچه ها هیجان زده و خوشحال بودن و حتی یک ساعت زودتر از زمانی که باید حاضر شده بودن. میو هنوز هم باید توی برنامه ای شرکت می کرد و نمی تونست همراهیشون کنه و حسابی به اونا که قرار بود کنار هم وقت بگذرونن حسودی میکرد، به خودش قول داد یه روز بلاخره همراه گالف بره و باهاش فوتبال بازی کنه اما فعلا باید قبل از عصبی شدن دوست و منیجر عزیزش از خونه میرفت.
میو رفته بود و گالف و بچه ها منتظر رسیدن پود بودن دوستان دیگه ای هم قرار بود به جمعشون اضافه بشن دوستانی که همیشه واسه بازی فوتبال دور هم جمع میشدن، تلفنش زنگ خورد :
- الو گاوین...
+ بیاید جلوی دریم...
- اومدیم....
تلفن رو قطع کرد:
- بچه ها بریم اومدن دنبالمون....
دیگه نیازی نبود روون رو بغل کنه اون جدیدا خیلی دوست داشت راه بره و البته کنترل کردنش خیلی سخت شده بود اما بازم خوشحال بود که یه تلاشی برای راه رفتن میکنه و قرار نیست تنبل باشه، سوجون و هانوول هردو لباس ورزشی پوشیده بودن و اماده بودن واسه بازی. سوار ماشین شدن و بچه ها و دوستانش شدیدا باهم گرم برخورد کردن، گاوین جلو نشسته بود و سمت اونا برگشته بود:
- میبینم که کاملا دوست من رو مال خودتون کردید... دیگه حتی جواب تماس های منم دیر به دیر میده...
سوجون: درسته گالفی مال ماست... ددی قول داده اون مال کس دیگه ای نمیشه...
گاوین: اوه عجب ددی خوبی...
چشمکی به گالف زد:
- نمی دونستم ددی میپسندی...
گالف ضربه ای به صندلی زد:
- ساکت شو گاوین...
+ چرا عصبانی میشی... یه شوگر ددی تقریبا نصیبت شده واسه یه بازی ساده فوتبال کل زمین رو اجاره کرده..... عجب دوست پسر خوبیه این ددی میو...
- تو که میدونی نیست...
+ اره شاید اسمن نباشه اما با این رفتاراش قطعا هست... عکسا و ویدیو هایی که از فستیوال دیروز بیرون اومده رو دیدی؟!.... به نظر من که نگاه های شما شیبه دوتا عاشق دلباخته بود...
هانوول: پی گاوین تو دوست نداری ددی ما دوست پسر گالفی باشه؟!...
+ معلومه دوست دارم دوست پسرش باشه... من خیلی وقته منتظرم یه ادم درست و حسابی وارد زندگی این دوست احمقم بشه و حواسش به این باشه...
![](https://img.wattpad.com/cover/257345142-288-k586950.jpg)
YOU ARE READING
My Heart Beats Again
Fanfiction🔮مقدمه: «میو سوپاسیت جونگچه ویوات بازیگر معروف سریال های BL با مدل معروف کرهای پارک می یونگ ازدواج کرده و در حال حاضر سه فرزند هم داره»، «میو سوپاسیت گرایشش چیه؟!»، «آیا مرگ پارک می یونگ حقیقت داره؟!»، «میو سوپاسیت هیت های زیادی گرفته»، «آیا کمپانی...