Chapter 39

479 150 0
                                    


با حس سنگینی چیزی که روی پاهاش بود چشماشو باز کرد ، دستی کشید روی
صورتش و سر جاش نشست
سر سوهو روی چاش بود و همونجا خوابش برده بود ، متعجب گردن چرخوند تا ببینه
کجاست ، با دیدن شیشه های خالی و لیوان های روی میزی که کنارش خوابش برده بود
یادش اومد دیشب اومده بود تا باهاشون نوشیدنی بخوره
زیر سر سوهو گرفت و پاهاشو کشید کنار ، آروم سرشو گذاشت روی زمین و از جاش
بلند شد ؛ یکم تلو تلو خورد به نظر میومد هنوزم مست باشه
رفت تو آشپزخونه و کتری آب کرد گذاشت روی گاز ، شعله زیرشو روشن کرد
در کابینت ها رو باز میکرد و دنبال عسل میگشت ، بالاخره پیداش کرد
رو سر انگشت های پاش خودشو کشید بالا تا دستش برسه بهش ، فقط یکم دیگه لازم بود
بره بالا تا برش داره
لباشو روی هم فشار داد و دستشو تا جایی که میتونست کشید بالا
با دستی که از پشت سرش دید دست از تلاش برداشت ، خودشو کشید کنار و نگاهی به
صاحب دست کرد ، جونگین با صورت پف کرده و خوابالویی در حالی که شیشه عسل
گرفته بود تو دستش مقابلش ایستاده بود :
-اینو میخواستی؟
+صبح بخیر..آره
جونگین در شیشه باز کرد و در حالی که قاشقی پیدا میکرد برای عسل جوابش داد :
-صبح تو هم بخیر بکهیون
+میشه سه تا لیوان هم بیاری ؟ باید برم دستشویی
-چرا که نه..
بک سریع دوید سمت دستشویی ، نشست روی توالت و دستاشو زد زیر چونه اش
حافظه اش درست کار نمیکرد ، چشماشو ریز کرد
"دیشب سوهو باهام حرف میزد؟...همش صدای سوهو تو ذهنمه "
بیشتر با خودش فکر کرد تا یادش بیاد چرا همشون اینقدر مست کردن دیشبو
کارش که تموم شد دست و صورتش شست و رفت بیرون
سوهو با موهای در هم و قیافه گیج روی صندلی دور آپن نشسته بود که چشمش خورد به
بک ، لبخندی زد و دستی تکون داد :
×سلاام بکهیون
+سلام سوهو..صبح بخیر
کنار سوهو رو صندلی نشست ، جونگین شربت عسل آماده کرد و لیوان هاشونو گذاشت
جلوی دستشون
بک لیوان چسبوند به لبش و صبر کرد یکم از داغیش کم بشه :
+حس میکنم هنوزم مستم...از دیشب هیچی یادم نمیاد
سوهو که نصف لیوانش رو سر کشیده بود زبونش کشید روی لب شیرینش :
×من یادمه کلی حرف زدیم
جونگین اخم کمرنگی کرده بود و ساکت نشسته بود ، با اینکه مست هم کرده بود اما دقیقا
یادش بود دیشب بک چه چیزهایی گفته بود و چقدر اشک ریخته بود!
و کاملا یادش بود سوهو چجوری داستان خودشو واسه بکهیون تعریف کرده بود
با صدای زنگ موبایلی از فکر بیرون اومد و با همون نگاه جدیش پرسید :
-موبایل کیه؟
بک از جاش پرید و موبایلشو از زیر میز وسط سالن پیدا کرد ، با دیدن اسم سهون یادش
اومد که واسه کارش دیر کرده ، دستپاچه سریع جواب داد :
+سلام سهون..
*بکهیون از امروز تا آخر هفته همه ی کارها سپردم به دست راستم تو شرکت ، اگه
نمیخوای باهاش کار کنی مرخصی بگیر تا خودم برگردم
+باشه...چرا خودت نمیای؟
*مامان لوهان دیشب تصادف کرده نزدیک بار چانیول...امیدی هم بهش نیست واسه
همین میخوام پیش لوهان بمونم چند روز
بک ساکت شده بود ، چیزی مثل فیلم از جلوی چشماش رد شد که باعث میشد یک غم
سنگین تو قلبش حس کنه ؛ با ساکت شدنش سهون صداش زد :
*بکهیون میشنوی صدامو؟
+دیگه قطع میکنم..
*تو خوبی؟
بک بدون اینکه جوابشو بده تماس رو قطع کرد ، بغض خسته ای دوباره سرتا سر
گلوشو احاطه کرد ، پیام نخونده ای داشت
بازش کرد ، با دیدن متنی که لوهان نوشته بود توی اون ساعتی که فرستاده بودش لباشو
روی هم فشار داد ، کوتاه جوابشو داد :
(دیگه مهم نیست)
از ناراحتی درجا شماره لوهان بلاک کرد و رفت سراغ شماره چانیول
کافی بود گزینه ی اوکی رو بزنه تا چان هم بلاک شه ، دستش به لرزش افتاده بود
چشماش پر شدن دوباره ، از این احساس متنفر بود
اوکی رو زد و چان بلاک شد ، موبایلشو روی سینه اش فشار داد و چشماشو بست
اشکاش سرازیر شدن و صدای هق هق خفه ی توی گلوش توجه جونگین و سوهو به
خودش جلب کرد ، هر دوشون نگران اومدن سمتش
سوهو زود بک رو تو بغلش گرفت :
×یااا گریه نکن...
جونگین که خبردار بود بک یادش اومده نفسشو سنگین بیرون داد و به چشمای بسته ی
بکهیون تو بغل سوهو خیره مونده بود
"یعنی کیونگ سووی منم همینجوری هر روزش با گریه سپری میشده..؟"
این فکر داشت دیوونه اش میکرد اما راهی براش نمونده بود
سوهو مدام موهای بک رو ناز میکرد، نگران پرسید :
×بگو چی شده خب؟؟
جونگین بجای بک جواب داد :
-دیشب به دیدن چانیول رفته بود و چانیول رو توی بار وسط عشق بازی با هرزه ها دیده
سوهو چشماش گرد شد و شونه های بک رو گرفت تا صورتش رو ببینه :
×بک حقیقت داره ؟؟
بک لباشو روی هم فشار داد و فقط تونست سرشو به معنای مثبت تکون بده
بک سعی کرد خودشو کنترل کنه ، از زیر دستای سوهو خودشو نجات داد :
+باید برم واحد خودم
×میخوای امروز با ما بمونی ؟
+نمیخوام مرخصی بگیرم باید برم سر کار
جونگین سری برای سوهو تکون داد تا زیاد به بک اصرار نکنه دیگه ، سوهو بیخیال
اصرار کردن شد :
×پس هر وقت خواستی بیا اینجا، تنها نمون
+ممنون سوهو...میرم پیش نونام
×باشه..
با لحن ناراحته سوهو، بک سعی کرد لبخند مضخرف فیکی بزنه :
+بخاطر این میرم پیش نونا که خرید داره..وگرنه حتما میومدم پیشت
×واقعا دیگه؟
+آره! هفته ی دیگه جشن عروسی نونا هست...منم تنها کسیم که داره
با این حرف بک ، نگاه جونگین بیشتر از قبل نگران شد و با دلهره به صورت سوهو که
با نگاه خشک شده اش مقابل بک ایستاده بود زل زد
بک آهی کشید :
+نمیخوام حس کنه تنهاست ، ازش خواستم شما رو هم دعوت کنه ...حتما بیاینا
سوهو سری تکون داد و دستی کشید رو موهای نرم بکهیون :
×میایم...مواظب خودت باش تو هم
+چشم..هیونگ
سوهو لبخند پررنگ تری به بک زد و تا دم در راهیش کرد
بک اینقدر حالش گرفته بود که حواسش نبود با جونگین خداحافظی نکرد
با بسته شدن در سوهو رفت تو آشپزخونه و از تو یخچال سه تا تخم مرغ برداشت تا
صبحانه ای درست کنه
جونگین عصبی دستی کشید بین موهاش و بی کنترل روی ولوم صداش تقریبا داد زد :
-تو جدا میخوای بری ؟
سوهو پرید با دادی که زد ، میدونست منظورش چیه اما سعی کرد روی خودش نیاره :
×کجا برم؟خونه خودمه
جونگین با چنتا قدم بلند خودش رسوند به آشپزخونه ، مشتشو محکم زد روی اپن :
-به عروسی اون کریس ووی لعنت شده میخوای بری !!؟
سوهو دست از کارش کشید و برگشت سمت جونگین :
×چه اهمیتی داره؟اون که به هر حال منو حتی یادشم نمیاد
-تو چی؟تو نتنها یادت میاد بلکه!..
حرفشو ادامه نداد و لباشو روی هم فشار داد
سوهو نفس بلندی کشید :
×اگه بخوام فرار کنم چیزی عوض میشه؟باید با چشمای خودم ببینه اون دیگه رفته و مال
من نیست همونجور که هیچ وقت نبوده! شاید اینجوری بتونم فراموشش کنم
-درکت نمیکنم...
×بهم اطمینان کن ، بیا بخاطر بکهیون بریم ...اون جز ما دوست دیگه ای نداره
-داره! سهون لوهان..کیونگسوو!
×ترسیدی کیونگ سوو توی عروسی ببینی!
-نه!! فقط نمیخوام سختش کنم
×بجای فرار کردن بیا با حقیقت رو به رو بشیم ..هوم؟
دستشو گذاشت روی مشت جونگین و زل زد تو چشماش تا راضیش کنه و جونگین دیگه
نمیتونست قبول نکنه!

EVOLUTION Where stories live. Discover now