🤍1

944 158 103
                                    

امی رو سر جاش خوابوند و بوسه ارومی به سر دختر یک سال و نیمش زد و پتو رو روش درست کرد.
از اتاق خوابشون بیرون اومد و سمت میز شامی که برای چان اماده کرده بود رفت.
دیگه از اومدنش ناامید شده بود.
چند وقتی بود که حسابی سر چان با کارای شرکت شلوغ شده بود و وقت زیادی رو با هم نمیگذروندن و بکهیون اصلا از این قضیه خوشحال نبود.
چان قول داده بود امشب رو زودتر برمیگرده ولی الان دوازده شب بود و طبق دو هفته گذشته چانیول هنوز نیومده بود خونه.
اگر چانیولو نمیشناخت و خستگیاشو به چشم نمیدید،میگفت داره بهش خیانت میکنه ولی بک از هر کسی تو دنیا بیشتر به چان اعتماد داشت.
رو مبل دراز کشید و چشماشو بست.
نمیدونست چقدر گذشته که صدای چرخیدن کلید تو در خونه اومد ولی بک خسته تر از این حرفا بود که عکس العملی نشون بده.
از صبح با یه دختر شیطون سر و کله زدن اسون نبود.
امی ژن دو پدرشو به ارث برده بود و به تنهایی یه تیم مخرب رو هدایت میکرد.
علاوه بر شیطنتاش،خیلی چیزای دیگش شبیه پدراش بود.
چشمای درشت و چال کوچیک رو گونش یه ورژن دخترون از چان و لبای باریک و پوست سفید نرمش ورژن دخترونه بکهیون بود.
بطوری که خونه ویلایی بزرگشونو تو یک ساعت تبدیل به میدون جنگ میکرد.
امی حالا کم و بیش راه میرفت و انقدر کنجکاو بود که تمام وسایل خونه رو امتحان کنه.
خانواده پارک همچنان تو بوسان زندگی میکردن و میشد گفت همه چیز به رواله.
چان هنوز شرکت سی بی رو داشت و بکهیون هرچند از وقتی امی اومده بود بیشتر وقتشو واسه اون میذاشت،تا اداره شرکت بهش کمک میکرد.
نزدیک شدن چان بهش رو احساس کرد.
چانیول دستاشو زیر گردن و کمرش گذاشت و بلندش کرد.
سمت اتاق رفت و روی تخت خوابوندش.
پتو رو روش درست کرد و از تخت فاصله گرفت.
لباساشو دراورد و با برداشتن حولش سمت حموم رفت.
ربع ساعته دوش گرفت و برگشت.
لباسای تو خونه ایشو پوشید و سمت تخت امی رفت.
خم شد و موهای دخترشو بوسید و چند دقیقه با لبخند بهش نگاه کرد.
از پشت به همسرش خیره شد.
گاهی وقتا واقعا به امی حسودیش میشد.
هر اتفاقیم که میفتاد چان برای دخترش وقت داشت و مثل الان با لبخند برای دقیقه های طولانی نگاش میکرد.
چان سمت تخت برگشت و پتو رو اروم کنار زد و رو تخت دراز کشید.
دستشو رو چشماش گذاشت.
بکهیون مردد جلو رفت و سرشو رو سینه چان گذاشت.
چانیول از اینکه بکهیون بیدار بوده جاخورد و دستشو از رو چشمش برداشت و رو کمر بک گذاشت.
+بیدارت کردم؟
-نه.بیدار بودم.منتظر بودم با هم شام بخوریم.
+شام نخوردی؟
بکهیون سرشو به چپ و راست تکون داد.
+پس پاشو برات گرم میکنم غذاتو.
بکهیون جلوی بلند شدنشو گرفت و سرجاش برگردوندش.
-الان دیگه گشنم نیست.چیزی میلم نمیکشه.
+نمیشه که.ضیعف میشی.
-تو اگه نگران ضعیف شدن منی بیشتر برام وقت بذار.
ناخواداگاه زیر لب غرغر کرد و بی حرکت شدن چان رو احساس کرد.
لبشو گاز گرفت و لعنتی زیر لب فرستاد.
اصلا قصد زدن این حرفو نداشت.
تو جاش نیمخیز شد به صورت گرفته چان تو تاریکی نگاه کرد.

-منظورم این نب
+معذرت میخوام
چان وسط حرفش پرید و باعث شد با چشمای گشاد نگاش کنه.
-ها؟
+معذرت میخوام که این چندوقت کمتر براتون وقت گذاشتم.فقط اوضای شرکت زیاد خوب نیست.به یسری مشکلات بر خوردیم و
بک اجازه صحبت بیشتری بهش نداد و لباشو رو لبای همسرش گذاشت.
-نیازی به توضیح دادن نیست عزیزم.من میفهمم.فقط دلم برات تنگ شده.همین.ولی مهم نیست.با خیال راحت به کارای شرکتت برس.من و امی از همینجا برات انرژی میفرستیم و منتظرت میمونیم.تو بهترین همسر و بهترین پدر دنیایی.پس فکر بیخود نکن.
با لبخند توضیح داد و چانیول با گم شدن تو لبخندش همه سختیاشو فراموش کرد.
بکهیونو پایین کشید و لباشو محکم بوسید.
+دوست دارم.
-منم دوست دارم
بکهیونو تو بغلش گرفت و گونشو بوسید.
+هفته دیگه کریسمسه.دوس داری کجا بریم؟
-تا هفته دیگه کارات تموم میشن؟

+تمومشون میکنم.تو کجا دوست داری بری؟
-بریم سئول پیش هیونگ اینا؟چن و خونوادش هم میخوان برای تعطیلات برن سئول.
+هوم فکر خوبیه.خیلی وقته ندیدیمشون.
-اره تو این یک سال که بخاطر امی نرفتیم.وقتیم خودشون اومدن،سهون قهر کرده بود نیومد.
چان تکخندی زد.
+اره.پس میریم سئول.
-خوبه.
موهای بکو بوسید و بیشتر به خودش فشردش.
+امی خیلی اذیت میکنه؟
بک با یاداوری شیرین کاریای دخترشون لبخند بزرگ ولی خسته ای زد.
-اه نگو.انقدر با اون زبون نداشتش با خودش و عروسکاش حرف میزنه و بازی میکنه که خودش خستش میشه.
+دوست داری برگردی سر کارت؟میتونیم براش پرستار بگیریم.
سرشو رو سینش جا به جا کرد.
-نه.میخوام این روزاشو خودم پیشش باشم.دوست دارم تمام اولین هاشو پیشش باشم وقتی داره تجربه میکنه.
پیشونیشو بوسید و کمرشو نوازش کرد.
+امی خیلی خوشبخته که پدری مثل تو داره.
با چشمای بسته لبخندی زد و خواست جواب بده که صدای گریه ی امی از تختش بلند شد.
رو تخت نشست.
-تو بخواب من میبرمش بیرون که صداش اذیتت نکنه.
چان دستشو کشید و دوباره رو تخت خوابوندش.
+نه
بعدم بلند شد و سمت تخت امی رفت.
دختر بی تابشو بغل کرد و سرشو رو سینش گذاشت.
+ششش جانم
خودشو بالا پایین کرد تا امی رو اروم کنه.
سرشو بوسید و دستشو نوازش بار رو کمرش کشید.
امی با حس کردن بوی تن پدرش کم کم اروم شد و تو خودشو تو بغل چانیول جمع کرد.
سرشو بالا برد و به لبخند پدرش نگاه کرد.
با دیدن چهره اشناش چشمای شفافشو برقی زدن و دستشو سمت صورت چان دراز کرد.
*اپا
+جانم دخترم
گونه تپلیشو بوسید و به خودش فشارش داد.
سمت بک چرخید که دید با یه لبخند درخشان و چشمای نورانی داره نگاشون میکنه.
-تو طول روز چندین باز صدات میکنه و وقتی میگم نیستی بغض میکنه.
با خنده اروم توضیح داد.
چان چند تا بوسه پراکنده دیگه به سر و لپ امی زد و سمت تخت خودشون رفت.
+امشب پیش ما بخوابه.
امی رو وسط خوابوند و لباس خواب صورتیشو تو تنش درست کرد.
بکهیون سمت چپش و چانیول سمت راستش خوابیدن.
امی ذوق زده از حضور هر دو پدرش خنده بلندی کرد و سرشو به سینه چانیول چسبوند.
سینه چانیول حالا به جز بک پناهگاه دختر کوچولوشون هم بود و امی هر وقت کوچکتریم خطری احساس میکرد،به اونجا پناه میبرد.
چانیول لبخند بزرگی زد و پیشونی دخترک خوابالودشو بوسید و دستشو پشت کمر بک گذاشت و نزدیک تر کشیدش.
دو تا عشقای زندگیشو بغل کرد و نفسای هر سه تاشون همزمان منظم شد.

〰️〰️〰️〰️〰️〰️
سلام فندقااا🌰
من برگشتم با فصل دوم فیک😍
امیدوارم این فصل کیوت رو دوست داشته باشید🤍
از اولش بگم که اتفاق خیلی خاصی قرار نیست تو این فصل بیفته و بیشتر داستان کیوت خانواده پارک و دخترشونه🤗
پارت بعد در صورت رسیدن ووت و کامنت ها به سی اپ میشه کیوتیا☺️🤍

In The Name Of Love Season 2💓Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt