𝒑𝒂𝒓𝒕 19

1.8K 293 245
                                    

-حرف بزن! این آخرین فرصته فاکیته!

پسر با حسِ فلزِ داغی که روی رونش نشست فریاد زد و سرشو به سمتِ عقب پرت کرد

+ک.. کور خوندی اگه فک کردی.. اطلاعاتش.. رو بهت لو میدم..!

با لگدی که توی شکمش فرود اومد از روی صندلی پرت شد پایین و با حرص و نیشخند به مَرد خیره شد

+هر.. غلطی میخوای بکن!.. من بهش خیانت نمیکنم!

-خواهیم دید!

مَرد در حالی که میله ی فلزی ای توی دستش بود اینو گفت و به سمتِ پسر رفت

__________

نگاهی به ساعتش انداخت و لیوانِ قهوه اش رو از روی میز برداشت

با شنیدن صدایِ دَر اخمی کرد و قهوه رو روی میز گذاشت

_بیا تو

زن با شنیدن حرفِ مَرد واردِ دفتر شد و بعد از اینکه در رو پشت سرش بست دست به سینه به دیوار تکیه داد

_چی میخوای؟

-میدونی چرا اومدم پیشت کار کنم؟!

_نمیدونم خودت خواستی

تهیونگ با خونسردی اینو گفت و یک جرعه از قهوه اش رو نوشید

-چون بهت اهمیت میدم!

زن با دلخوری اینو گفت و به سمتِ مَرد رفت

_من ازت خواستم؟!

-نه خودم خواستم!

زن بعد از گفتنِ این رویِ میز نشست و با دست صورتِ تهیونگ رو قاب گرفت

-اون دیگه رفته! اون ترکت کرده
یک هفته گذشته چرا نمیفهمی؟!

_تمومش کن سولار!

تهیونگ یکدفعه یقه‌ی زن رو گرفت و از روی میز بلندش کرد

_اون هیچ جا نرفته این منم که بهش زنگ نزدم پس فقط مثل بچه ی آدم کارتو بکن!

مَرد بعد از گفتنه این یقه ی زن رو ول کرد و با حرص نفسش رو بیرون داد

_بیرون

-و.. ولی..

_ولی نشنوم!

سولارا در حالی که سعی می‌کرد حرص و عصبانیتش رو کنترل کنه از روی میز بلند شد و پوزخندی زد

-با خیالاتت موفق باشی!

تهیونگ با چشمای به خون نشسته به زن نگاهی انداخت و دستشو مشت کرد که سولار با ترس به سمتِ در رفت و دفتر رو ترک کرد

_به هر هرزه ای بها بدی برات دور بر میداره!

تهیونگ با خنده ی هیستریکی اینو گفت و از سرجاش بلند شد

گوشیشو از روی میز برداشت و با یونگی تماس گرفت

°الو؟ تهیونگ؟

 𝒖𝒏𝒆𝒙𝒑𝒆𝒄𝒕𝒆𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆 (𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌)Where stories live. Discover now