پارت سوم : دوستی

2.1K 468 68
                                    


جیمین چهرش تماماً سرخ بود
هنوز باور سخت بود با دو تا آلفا بوده
توجه کنید دو تا آلفا
_خوبی جیمین؟!
یونگی در حالی که کمی نوشیدنی همراه ناهار میخورد و کنار جیمین نشسته بود پرسید
_اوه آره...آره خوبم
_اخه همش توی فکری
_در واقع
_بیبی
حرف جیمین با صدای سئون کوک قطع شد
جیمین می‌تونست سکوت کامل سالن غذا خوری رو ببینه
همه نگاه ها روی جیمین بود.
سئون کوک رو به روی جیمین نشست و لبخند بزرگی زد
از طرفی جانگ هون بهشون پیوست و کنار جیمین نشست
و دستش رو دور کمر امگا حلقه کرد
_الفا
جیمین با لرز گفت
یونگی اخمی کرد و دست جیمین رو گرفت و سمت خودش کشید
_تو و برادرت حق ندارید بدون دلیل به امگا ای نزدیک و لمسش کنید جئون
_بدون دلیل؟!
جانگ هون با نیشخند گفت
_اون انگیز و جفت حقیقی ماست
یونگی با شنیدن حرف الفای بزرگ تر چشماش گرد شد
_درسته جیمین؟!
یونگی با تردید پرسید میدونست غیر ممکن نیست بارها این اتفاق توی جامعه افتاده بود ولی خب از نزدیک باورش سخت تره مگه نه؟!
_درسته
جیمین گفت و سرش رو پایین انداخت
می‌تونست غرش های عصبی و تحدید آمیز امگا ها و بتا ها رو بشنوه
_اروم باش بیبی
سئون کوک با لبخند گفت و دست جیمین رو که روی میز بود گرفت و بوسید
با به صدا در آمدن زنگ تموم شدن زمان ناهار سکوت عجیب سالن از بین رفت
_با ما میای بیبی؟!
سئون کوک گفت
_نه می‌خوام با یونگی باشم
_باشه هانی
اینبار جانگ هون گفت و هر دو رفتن
_جی...
_من میترسم
جیمین یکدفعه با هق هق گفت و محکم یونگی رو در آغوش گرفت
یونگی آهی کشید
با اینکه فقط یک روز بود که با جیمین آشنا شده بود ولی می‌تونست بگه چه روحیه شکننده و حساسی داره
_یونگی.....من.....میترسم
_میخوای حرف بزنیم دیگه کلاسی نداریم......
جیمین تند تند سر تکون داد
یونگی با لبخند اشکای پسر کوچیک تر رو پاک کرد
_چه بچه دماغویی
جیمین خندید
یونگی هم خندید و گونه ی جیمین رو بوسید_پاشو بریم وسایلمون رو برداریم و بعد به رستوران بریم اون دو تا احمق غذا رو کوفتم کردن

******************************

جیمین تیکه ای از مرغ سوخاریش خورد و آهی از لذت کشید
_مرغ سوخاری دوست داری؟!
_اره خیلی از بچگی . وقتی بچه بودم مامانم درست میکرد ولی الان همیشه از بیرون میخرم
_مادر و پدرت کجان ؟!
یونگی با نگرانی پرسید
_چند سال پیش توی تصادف مردن . و من با برادرم زندگی میکنم
_اوه متاسفم
یونگی با ناراحتی گفت
_تو چی هیونگ؟!
جیمین با فهمیدن اختلاف سنی حدودا یک سالش با یونگی  تصمیم گرفت هیونگ صداش کنه
_خب اونا زندن......ولی من باهاشون زندگی نمیکنم اونا هیچ وقت خونه نبودن پس من ازشون جدا شدم....ولی اونا چند وقت یکبار بهم سر میزنن و هزینه های زندگیم رو میدن
_که این طور
_خب جیمین میخوای چیکار کنی؟!
_مجبور قبولشون کنم
_تو مجبور نیستی جیمین
_واقعا میتونم؟!نه نمیتونم شاید اگه یه آلفا داشتم چرا ولی نه الان که ......
جیمین سکوت کرد
یونگی اشکی که از چشم جیمین پایین آمد رو گرفت
_بهشون بگو اونا منطقی هستن...و عاقل ...من اونا میشناسم
جیمین سر تکون داد
_دونسنگ خوبم
جیمین خندید
_جیمین میخوای یه راز رو بدونی؟!
_چه رازی؟!
_تو اولین دوست منی
_دروغ نگو هیونگ ....باور نمیکنم.....غیر ممکنه...آخه تو خیلی باحالی
_یونگی شونه ای بالا انداخت
_فکر‌ کنم فقط از نظر تو باحالی
_راستش تو هم اولین دوست منی چون من همیشه از شهری به شهر دیگه میرفتم هیچ دوستی نداشتم
_واقعا پس بیا روز اول دوستمون رو جشن بگیریم
یونگی گفت و قهوش رو به نوشیدنی جیمین زد
_هیونگ ما سوجو نمی‌خوریم
_حالا هر چی
یونگی با حالت پوکری گفت و قهوش رو تا ته خورد

***************************

جیمین همین طور که توی خیابان راه می‌رفت به اتفاقات امروز فکر کرد
امروز واقعا روز عجیبی بود و خب پر از اتفاقات عجیب تر
باید به چانیول می‌گفت ؟!
این باعث میشد اینجا بمونم
از خیابان وارد کوچه شد ولی یکدفعه با اخطار گرگش متوجه قدم های پشت سرش شد
سرعتش رو بیشتر کرد
فاک چرا همه جا آنقدر خلوت بود
سریع راه رفت
حالا رسماً میدویید
راه خونه آنقدر طولانی بود؟!
با گرفته شدن دستش جیغ کشید و خودش رو عقب کشید و روی زمین افتاد
با دیدن سئون کوک یکدفعه کل ترس از بین رفت و جاش رو آرامش گرفت
_سئون کوک
سئون کوک لبخند زد و کمکش کرد بلند بشه
_به موقع رسیدم؟!
_چی؟!
_من و جانگ هون داشتیم با دنبال کردن رایحت به خونت میومدیم ولی یکدفعه صدای ترسیده گرگت رو شنیدیم ...منم سریع آمدم دنبالت یه آلفا دنبالت افتاده بود
_اوه ممنون
سئون کوک چیزی نگفت و امگا رو بغل کرد
جیمین به وضوح لرزید ولی کم کم ارزش کم شد
_بیا بریم خونه جانگ هون هم منتظرمونه
جیمین سر تکون داد و به دست خودش و آلفا که توی هم قفل بود خیره شد
قلبش تند تند میزد

*****************************
های گایز جیمین صحبت می‌کنه
خوبید ؟!
ببخشید بابت تاخیر نمی‌دونستم آنقدر بازدید بالا می‌ره 😍😍🤧🤧
واقعا ممنون
توی این چند روز واقعا سرم شلوغ بود
اول که پی دی آف wrong home  رو کامل کردم برید چنل تلگرام خواستید دنبال کنید...
بعد دارم انتخاب رشته کنکور میکنم 👻
و بعد دارم فیک مینویسم توی یه روز ۵ قسمت نوشتم و دستام بی حس شدن😨😓😞🤒
نیاز مند انرژی شما هستم
لطفاً به دوستاتون معرفی کنید
شرط آپ 👇🏻
۱۵ووت
۲۵ کامنت

راستی یه تست دیگه براتون دارم 😏🥺

https://www.quotev.com/quiz/13226368/%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%DA%A9%D8%AF%D9%88%D9%85-%D8%B9%D8%B6%D9%88-bts-%D9%85%DB%8C%D8%B4%DB%8C
دوست دختر کدوم عضو بی تی اسی؟! 😂
من خودم شدم جانگ کوک 🐰😚😂
شما هم بگید اگه لینک هم نیومد پیام بدید
راستی پروفایلم رو عوض کردم و عکس خودم رو گذاشتم لذت ببرید
چه نویسنده جذابی😏😍🤧
شوخی کردم
دوستتون دارم
تا پارت بعد

twinsWhere stories live. Discover now