***
بعد از اینکه مطمئن شد خمیر کیک به خوبی ورزیده شده، وردنه رو کنار گذاشت و شکلات داغ شده رو از روی گاز برداشت.
جونگکوک میخواست چند ساعتی سرش رو با آشپزی کردن گرم کنه اینطوری کمتر درگیر افکار پایان ناپذیرش میشد.
چند دقیقه بعد حالت ناراضی به چهرهش گرفت چون اونی که توی ذهنش تصور میکرد زمین تا آسمون با کیک سادهی روبهروش متفاوت بود.
دستکشهای پلاستکیش رو درآورد.اونقدر سرگرم آشپزی کردن شده بود که متوجه نشد آشپزخانه رو به چه وضع اسفناکی درآورده.
کاسههای آغشته شده به شکلات و آرد توی سینک نامنظم انداخته شده بودن و ظاهر جونگکوک بخاطر نپوشیدن پیشبندی شلختهتر از همیشه به چشم میاومد.دستی روی بینیش کشید تا خارشش رو متوقف کنه.
جونگکوک کلافه چینی به ابروهاش داد و لگدی به درِ کابینت باز شده زد.
همزن برقی که حالا به لطف سرگرم شدن پسر به خوبی کثیف و شکلاتی شده بود خیلی نامرتب روی کانتر افتاده بود.
تنها نقطهی تمیز آشپزخانه، کفپوشهای سرامیکی بودن."واو...فکر کردم خونه رو اشتباهی اومدم!"
تهیونگ با لحن سورپرایز شدهای جونگکوک رو از پشت غافلگیر کرد و همین باعث شد تا تنها کاسهی باقی موندهی توی دستهای پسر با شدت روی سرامیکها فرود بیاد.
"هین"
جونگکوک بخاطر صدای تیز افتادن کاسهی فلزی چشمهاش رو بست و دستهای آردی شدهش رو روی گوشهاش قرار داد.
تهیونگ سعی میکرد لبخند نزنه.
آشپزخانهش به لطف جونگکوک به فنا رفته بود.
همه جا کثیف و نامرتب بنظر میرسید و تهیونگ به شدت روی وسایل خونهش حساس بود.
پس چرا نمیتونست لبخند زدن رو متوقف کنه؟
لبهاش رو به همدیگه فشار داد."عالی شد"
پسر کوچیکتر با لبهایی که حالا به سمت پایین متمایل شده بودن، سرش رو بالا آورد و با همون دمپاییهای پشمالوییش سمت تهیونگ قدم برداشت.
"همهش تقصیر تو بود! من از صدای ت-"
و لحظهای بعد بخاطر سرامیکهایی که کمی سُر شده بودن، جونگکوک نتونست قدم دیگهای برداره و با همون دمپاییهای کیوتش سمت همسرش کشیده شد.
چیزی نمونده بود تا با ستون فقرات سقوط کنه اما تهیونگ با شتابزدگی و ترسی که به خوبی از چهرهش مشخص بود، کمر جونگکوک رو گرفت و اون رو از یک صانحه نجات داد."درست مثل فیلمها!"
تهیونگ با لبخند گشادی لب زد و جونگکوک توی ذهنش محاسبه کرد که این، بارِ چندمه که همسرش داره بهش لبخند میزنه.
آب دهانش رو جوری قورت داد که صداش به گوش خودش هم رسید.
صدای نفس نفس زدنهای جونگکوک تنها چیزی بود که سکوت معذب کنندهی بینشون رو شکست میداد.
![](https://img.wattpad.com/cover/277017954-288-k202010.jpg)
YOU ARE READING
ᴡʜᴏ ᴡᴀs ᴛʜɪɴᴋɪɴɢ✗
Fanfiction▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: اون الان دیگه یک مجرد نبود. جونگکوک نمیدونست که با انتخاب کردن کیم تهیونگ به عنوان همسر قراره از تمام رویاهای یک زندگی مشترک دلزده بشه. تهیونگ مردی نبود که درابتدا خودی نشون داده بود، درست لحظهای که از کلیسا خارج شدن تغییرات...