***بعد از تحمل کردن یک ساعت طاقتفرسا برای جونگکوک، بالاخره روبهروی کاخ بزرگ آقای کیم توقف کردن.
جونگکوک در اتومبیل رو باز کرد و با کفشهایی که به خوبی واکس زده شده بودن، روی سنگفرشها اولین قدم رو برداشت.
درحینی که تهیونگ با ریموت، دزدگیر اتومبیل رو فعال میکرد با کسی که پشت خط باهاش تماس گرفته بود، حرف میزد.
وقتی نگاه منتظر جونگکوک رو دید، بهش لبخند زد و پسر کوچیکتر رو به طرف خودش کشید."آره، من موافقم"
یک لبخند جذابِ دیگه.
بازوش رو به سمت جونگکوک گرفت تا دستهاش رو دورش حلقه کنه.
جونگکوک کنجکاو بود بفهمه چه کسی پشت خطه."فردا درموردش با هم صحبت میکنیم، الان یه کار مهمی برام پیش اومده"
تهیونگ تلفن رو قطع کرد و اون رو توی جیبش قرار داد.
جونگکوک بار دیگه متوجهی سنگینی نگاه همسرش شد.
نگاه تحسینآمیز که انگار تمام مدت میخواد بهش بگه ظاهر آراسته و موردقبولی داره.
وقتی نگهبان درب آهنی رو، به روی اون دونفر باز کرد جونگکوک حس کرد تنها چیزی که توی فضا میتونه نفس بکشه، اضطرابه!با نمایان شدن حیاط بزرگ کاخ که مملوء از چهرههای آشنا بودن، جونگکوک ناخودآگاه بازوی همسرش رو محکمتر به دست گرفت و فشار بیشتری به انگشتهای سرد شدهش داد.
در که تا نیمه باز بود حالا به طور کامل توسط همون نگهبان یونیفرم پوشیده باز شده بود.
جونگکوک تونست خانم کیم رو که پشت یک میز نشسته رو ببینه.به محض اینکه نگاه خانم کیم به اون دونفر برخورد میکنه، از جا بلند میشه تا از مهمانهای ویژهش استقبال کنه.
جونگکوک حدس میزد که اون زن همچین لباس پُر زرق و برقی به تن کنه.
لباس دنبالهدار قرمز رنگ که به خوبی تناسب اندام سوهیون رو به نمایش میگذاشت و اون رو جوانتر از سنی که داشت نشون میداد."خوش اومدین پسرا"
چشمهای زن درست مثل ستارههای دنبالهدار میدرخشن و لبخند زیبایی که روی لبهای گلبهی رنگش نشونده به جونگکوک ثابت میکنه توی این جمع متظاهر کسی هست که واقعا از حضورش خوشحال و راضیه.
جونگکوک کمی از تهیونگ فاصله میگیره.
نمیخواد مثل یه بچهی بیدست و پا باشه.
دست خانم کیم رو میگیره و بوسهی سبکی روش میذاره."تولدتون مبارک، امشب زیباتر از همیشه شدین"
خندهی محجوبانهی زن به دنبال این حرف جونگکوک سکوت حوصلهسربر بین اونها رو شکست داد.
"ممنون"
"تولدت مبارک مامان"
تهیونگ با صدای بمش به حرف اومد و بلافاصله شونههای مادرش رو به سمت خودش کشید و اون رو در آغوش گرفت.
حالا توجه نیمی از مهمانها به استقبال گرم خانم کیم جلب شده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/277017954-288-k202010.jpg)
YOU ARE READING
ᴡʜᴏ ᴡᴀs ᴛʜɪɴᴋɪɴɢ✗
Fanfiction▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: اون الان دیگه یک مجرد نبود. جونگکوک نمیدونست که با انتخاب کردن کیم تهیونگ به عنوان همسر قراره از تمام رویاهای یک زندگی مشترک دلزده بشه. تهیونگ مردی نبود که درابتدا خودی نشون داده بود، درست لحظهای که از کلیسا خارج شدن تغییرات...