S2 Ep 8 🍷

606 85 25
                                    


Flying Without Wings
Ep 8

+ دوست دارین بازی کنین؟
تهیونگ گفت و نگاهشو به ترتیب اول به سمت لوهان بعد به سمت جونگ‌کوک معطوف کرد
نگاهش روی جونگ‌کوک ثابت موند
+ دنیا جای کوچیکیه، نه افسر جئون؟ اوه متاسفم... تو دیگه پلیس نیستی! یه مجرم خائن فراری هستی!
جونگ‌کوک نفسشو به بیرون فوت کرد:
_ پس واقعا کار تو بود؟ تو بودی که ویدئو رو پخش کردی؟
+ من فقط همون کاری رو کردم که تو یادم دادی انجامش بدم. استفاده ابزاری از نقطه ضعف دیگران!
جونگ‌کوک قهقهه بلندی زد:
_ استفاده ابزاری از نقطه ضعف‌؟
و بعد به چشمهای تیز و برنده تهیونگ خیره شد:
_ منظورت استفاده ابزاری از یه خون‌آشام لعنتیه که آدم‌ها رو یه لقمه چپ میکنه؟ نقطه ضعف؟ وانمود نکن که موجود وحشتناکی مثل تو میتونه...
+ میتونه...؟
جونگ‌کوک وسط حرفش مکث کرد و تهیونگ ترغیبش کرد تا حرفشو ادامه بده
جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید و سرش رو به دیوار تکیه داد و برخلاف چند دقیقه پیش که داشت فریاد می‌زد با صدای آهسته‌ای گفت:
_ به هرحال الان تو اونجایی و من اینجا! میدونم که منتظر یه فرصتی تا من رو بکشی... زودتر انجامش بده کیم! این انگل خائن رو از زندگیت حذف کن
تهیونگ خنده بلندی کرد و دستی به صورتش که به تازگی اسلاحش کرده بود کشید:
+ داری سعی میکنی خفن به نظر بیای جئون، اما بغضت رو پشت داد و فریادات قایم میکنی!
قدم به قدم نزدیکش شد و مقابلش نشست:
+ بکشمت؟ نه! هیچوقت اجازه نمیدم بمیری!
با دستهاش گونه های آب رفته پسر رو به روش رو قاب گرفت و با شصت دستش خراش روی گونه‌ش رو نوازش کرد و زمزمه کرد:
+ من و تو حالا حالاها با هم کار داریم... من هرکاری میکنم تا زنده بمونی! هرکاری میکنم تا با هم زجر بکشیم

میکشتش؟ پسری که باعث ایجاد ضربان قلبش شده بود؟ اگه جونگ‌کوک رو میکشت خودش هم باهاش نابود میشد!

-همش تقصیر من بود
لوهان با شجاعت گفت و نزدیکش شد
-اون به تو پشت کرد چون فکر می‌کرد من مردم، اون به خاطر من تیر خورد، همه این اتفاقات به خاطر من افتاد، من رو شکنجه کن نه اونو!
_ دخالت... نکن
تهیونگ شمرده شمرده گفت و لوهان رو پرت کرد یه طرف
صدای شوکه جونگ‌کوک شنیده شد که اسم لوهان رو صدا میرد...
اما خوناشام تبدیل شده کم نیاورد
به ضرب و زور از جاش بلند شد و داد زد:
-تو تمام این سالها جونگ‌کوک خیلی اذیت شد... اون هنوز حتی سن واقعیش رو هم نمیدونه! هنوز فکر میکنه 18 سالشه
اتاق تو سکوت بدی فرو رفت
هیچکس حتی نفسش هم در نمیومد...
_ هیونگ...!!!
جونگ‌کوک با لحنی که نشون میداد حسابی تعجب کرده سکوت رو شکست
لوهان اجازه داد اشک‌هاش گونه‌هاش رو بشورن
-وقتی اون سعی کرد خودش رو بکشه چند سال تو کما بود و وقتی به هوش اومد خیلی چیزهارو به خاطر نداشت... اون... فکر می‌کرد هنوز هشت سالشه...
با شجاعت به صورت تهیونگ که چیزی رو ازش متوجه نمیشد خیره شد، نمیتونست جلوی اشکهاش رو بگیره:
-جونگ‌کوک از نظر روانی به قدری آسیب دیده بود که تا چند سال حتی فکر می‌کرد بیهوش شدنش یه حادثه بود، آقای جئون، نزدیک ترین دوست بابام موقع گرفتن شناسنامه جونگ‌کوک تاریخ تولدش رو دستکاری کرد... فکر میکنی چرا الان پلیس شده؟ هیچ اداره لعنتی به یه بچه هجده ساله ماموریت های خطرناک نمیده اما اون هنوز سنش کمه... فقط بیست و سه سالشه!
سعی کرد تنفسش رو هماهنگ کنه تا بتونه حرف بزنه... نباید هق هق میکرد!
-اگه کسی مستحق مجازاته اون منم... اون گناهی نداره، فقط میخواست انتقام جون منو بگیره، فقط میخواست وظیفشو انجام بده...
تهیونگ گفت:
+ داری سعی میکنی با ترحم و بی‌گناه جلوه دادن جونگ‌کوک حقیقت اینکه اون به قصد نابود کردن من اومده جلو رو تغیر بدی؟
لوهان محکم سرش رو به چپ و راست تکون داد:
-قسم میخورم حتی یکی از حرفهام هم دروغ نبود، جونگ‌کوک یه پلیسه... فقط میخواست وظیفش رو انجام بده
+ اما این حقیقت رو که اون دروغ گفت، خیانت کرد و فرار کرد تغیر نمیده
تهیونگ فریاد زد و لگد محکمی به صندلی که یه گوشه رها شده بود زد
صندلی با صدای بدی زمین خورد و دوباره همون سکوت آزاردهنده چند دقیقه قبل برگشت
جونگ‌کوک هیچ حرفی نمیزد، با نگاهی تو خالی به رو به روش خیره شده بود و انگار اصلا تو این جهان سیر نمیکرد
شبیه کسی شده بود که اومده سینما اما هیچ چیز از فیلمی که انتخاب کرده متوجه نمیشه.
تهیونگ چنگی به موهاش زد و سرنگی که آماده کرده بود رو از جیبش درآورد و به لوهان نزدیک شد:
+ بین اینکه بکشمت، بذارم زنده بمونی و با ما زجر بکشی یا بهت آسون بگیرم مردد بودم، واسه هرچیزی خودم رو بستگی به آخرین شانسی که بهت میدادم آماده کرده بودم
حالا از نزدیک به چشمهای شفاف لوهان خیره شد و زمزمه کرد:
+ میدونی، تو هیچوقت نمیتونی واقعا آدم بدی باشی! آدمهای امثال تو حالم رو بهم میزنن...

" باعث میشن از خودم متنفر شم..."
ادامه جمله رو تو دلش زمزمه کرد و بدون هیچ حرف اضافی دیگه ای سرنگ رو داخل گردن لوهان تزریق کرد
+ تا صبح راحت میخوابی... وقتی بیدار شی دیگه همه چیز تموم شده! واقعا دارم بهت لطف میکنم! خوشحال نیستی؟
تهیونگ با لحن بی‌حسی گفت و به خون‌آشامی که خواب آور قوی بهش تزریق کرده بود نگاه کرد
لوهان قبل از اینکه دارو روش اثر کنه برای آخرین بار زمزمه کرد:
-نجاتش بده... خوشبختش کن، باهاش عذاب بکش اما تنهاش نذار... اون همه عمرش رو تنها بوده
لبخند کوچیکی زد و ادامه داد:
-میدونم برات مهمه... تو به خاطر اون عوض شدی. نگاهت، شبیه نگاه اون قاتل روانی چند ماهه پیش وقتی میخواست منو بکشه نیست! میدونم که کنارش میمونی...
جمله آخرش رو با صدای ضعیفی زمزمه کرد و به خواب عمیقی فرو رفت
تهیونگ بدون هیچ حرفی از جاش بلند شد و مقابل جونگ‌کوک نشست:
+ نگاهت زیادی بی فروغه، داری درد میکشی؟ اما هنوز درد اصلی شروع نشده. باید مقاوم تر از این حرفا باشی. خودتو جمع و جور کن. به خاطر چهار تا حرف تاثیرگذار اینجوری شدی؟
نگاه جونگ‌کوک به سمتش کشیده اما هیچ حرفی نزد، انگار لبهاشو به هم دوخته باشن
تهیونگ به خون کمی که از زخم روی گونه‌ش جاری و رو گونه‌ش خشک شده بود نگاه کرد و زبونش رو بیرون آورد
خون روی گونه معشوقش رو با زبونش پاک کرد و تو دهنش مزه مزه کرد
چشم‌هاش برق قرمز رنگی زد، برقی که جونگ‌کوک رو میترسوند
+ حدس میزدم خونت انقدر خوش طعم باشه آلیِن*
و بعد رنگ نگاهش تغیر کرد
قرمزو نمیگم
اما طوری به جونگ‌کوک خیره میشد انگار میخواست تمام وجودش رو ببلعه
انگار میخواست شمارش کنه
دندون های نیشش از طعم خون بی نظیری که چشیده بود حالا به خارش افتاده بودن و چشمهای قرمزش مشغول دیدن مویرگ های خونیِ زیر پوست اون خرگوش بی پناه بودند
جونگ‌کوکی که دارو مصرف نمی‌کرد تا بوی خودش رو بپوشونه
جونگ‌کوکی که دیگه وانمود نمی‌کرد یه خون‌آشامه
و حالا... چقدر از نظر تهیونگ لذیذ بود...
جونگ‌کوک آب دهنش رو قورت داد و خودش رو به دیوار پشت سرش فشرد، انگار میخواست داخل دیوار ناپدید بشه
با مردمک هایی گشاد شده به تهیونگ خیره شد
این تهیونگ رو نمیشناخت
این مرد ترسناک رو تا حالا حتی یک بار هم از نزدیک ملاقات نکرده بود
حتی اون اوایل که تهیونگ باهاش دشمنی داشت و اونو به دیوار کوبوند...

خون‌آشام خیره به شکار ترسیدش لیسی به لبهاش زد و با صدای دورگه و بمی گفت:
+ وقت شامه

و بعد جونگ‌کوک تیزی دندونهای نیشی که وارد گردنش میشد رو حس کرد

" بخواب لوهان هیونگ... چون وقتی که بیدار بشی دیگه اثری از من وجود نداره! اونموقع...اگه من نباشم... خیلی گریه میکنی؟ "
با خودش فکر کرد و چشم‌هاش بسته شدند!

*آلیِن ( Alien ) به معنی بیگانه، این تلفظ انگلیسیش آ خونده نمیشه ها ولی چون با آ قشنگ تر بود منم اونجوری نوشتمش و هم اینکه میخواستم مثل یه اسم باشه نه لقب❤️😅

این در اصل یه مینی قسمت و در اصل مقدمه قسمت 9 بود برای همین یه مقدار کوتاه شد برای همین میخواستم جمعه بذارمش که شکر خدا دانشگاهم برنامش رو تغیر داد خورد تو روز انتخاب واحدمو اعصاب منم فولایدن
انقدر روز بدی بود ترسیدم تو فیک جونگ‌کوکو بکشم 😂💔
فقط بدونین قسمت بعدی که دوشنبه میاد بسی پشم ریزونه
راستی ادمینتون قراره دوشنبه واکسن بزنه
این سری اگه اپ نشد جدی بدونین مردم 😂🤝

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 20, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

پرواز بدون بالها 🐚 Flying Without wings Where stories live. Discover now