Behind The Scenes

583 113 11
                                    

شب به نیمه می رسید و خانه ی کم نور در سکوت پس از مهمانی فرو می‌رفت. زمانیکه همه ی عیش و نوش ها به پایان می رسید و تنها صاحب خانه با لیوان های کثیف، ظرف های یکبار مصرف و حجم بزرگی از تنهایی به روی مبل لم می‌داد تا بی  اینکه لباسش را تعویض کند به نقطه ای مبهم خیره شود.

مین یونگی اما، به روی زمین نشسته بود و سر تکیه داده اش به مبل، در جهت سقف قرار داشت. بدنش از نوشیدن های متوالی حرارت می گرفت و از این رو دکمه های پیراهنش از هم دور افتاده بودند. هرچقدر هم در آن نقطه می نشست کسی این آشفتگی را جمع نمی کرد و از سمت دیگر، سقف جوابی برای سوال چشمانش نداشت. در این فکر که کولر را روشن بگذارد و به اتاق خوابش برود به سر می برد که با دو زنگ پیاپی توجهش به در آپارتمان جلب شد. تصور نمی کرد کسی دیدار سر زده ای در نیمه شب ترتیب دهد اما به آن بی توجهی نکرد و به سمت در رفت تا پی به هویت مهمان ناخوانده اش ببرد.
کمی بعد با دیدن پسری که کلافه به نظر می رسید  و به انگشت دستش چشم دوخته بود، متعجب ابرویش را بالا انداخت.
«جیمین؟»

هنوز ربع ساعت هم از رفتنشان نمی‌گذشت و نمی دانست دلیل این بازگشت چیست.
«قصد نداشتم مزاحمت بشم.»
متعجب پرسید:
« چیزی شده؟»
و لبخند مخصوص پارک جیمین روی لبهایش نشست تا او را از نگرانی درآورد.
«نه چیز مهمی نیست. فقط انگشترم ‌رو پیدا نمی‌کنم. گفتم شاید اینجا باشه!»
مین یونگی برای لحظاتی چشمانش را به او و سپس انگشتی که به نظر چندی پیش در آن یک حلقه وجود داشت، دوخت و بعد از کمی تعلل از در فاصله گرفت تا پسر وارد خانه شود.
« شاید... بیا داخل.»

جیمین با ورود دوباره به خانه ای که مهر خریدش از یک سال هم تجاوز نمی کرد‌، به آشفتگی مقابلش چشم دوخت. پیدا کردن انگشتری ظریف سخت به نظر می رسید. با این‌حال مبلی که روی آن نشسته بود و همه ی مکان های قابل احتمال را جستجو کرد.
«چند دقیقه پیش اینقدر بهم ریخته به نظر نمی‌رسید.»
یونگی کمی دور تر، با ساعد های در هم گره خورده ایستاده بود تا نظاره گر کاوش پسر برای یافتن انگشتر باشد. به زودی خانه تخلیه می شد پس بهتر بود هر چه سریع تر پیدایش کند.
«خونه ی خالی همیشه بهم ریخته تره.»

بعد از مدتی که همه ی تلاش ها با هیچ مواجه گشت، جیمین صاف ایستاد و کلافه گردنش را به خارش در آورد.
«پیدا شد؟»
به سمت یونگی که هنوز خیره نگاهش می کرد برگشت و پاسخ داد:
«آه...نه!»
«کنار روشویی چطور؟ یه نگاهی بهش بنداز.»
جیمین سر تکان داد و به سمت سرویس بهداشتی خانه راهی شد که بین راه دوباره صدای یونگی به گوشش رسید.
«می تونی اتاق خواب ها رو هم بگردی‌. هرچند که معمولا گذرت به اونجا نمیفته.»

درست می گفت. آخرین باری که به اتاق های آن سوی خانه سر زد، زمانی بود که به همراه باقي اعضای گروه به اینجا آمدند. با این تفاوت که آن زمان برای دیدن آپارتمان جدید یونگی یک مهمانی ترتیب داده شده بود و حالا برای رفتن از آن خانه... و شاید بیش از آن!
انگشتر، کنار روشویی و حتی در راه هم پیدا نشد اما این جیمین را نگران نمی کرد پس در نهایت حین برگشتن به سالنی که یونگی در آن به آشفتگی ها سر و سامان می‌داد، گفت:
«نبود... فکر کنم باید قیدشو بزنم.»

Yoonmin Summer PackageWhere stories live. Discover now