p.7

2.5K 258 33
                                    


«چی؟»
بیشتر از یک کلمه نتونست صحبت کنه،بدنش از عصبانیت میلرزید و جکسون متوجه شد
در حقیقت کمی از واکنش تهیونگ میترسید
«من...متاس...»
تهیونگ چیزی نگفت و اسلحه اشُ روی پیشونی جکسون گذاشت
«صبر..صبرکن ...داری چیکار میکنی؟»
جکسون یخ زده روی دو زانوش نشست،باورش نمیشد تهیونگ داره این کارو باهاش میکنه
افراد جکسون به حالت اماده باش دراومدن اما از طرفی افراد تهیونگ اسلحه هاشون رو به سمتشون نشونه گرفتن
فضا به شدت مرگبار و‌ پر از تنش بود
درسته که تهیونگ‌ از جکسون کمک خواسته بود ولی انچنان سودی براش در بر نداشت ،جکسون این و میدونست که تهیونگ هزاران برابر قدرتمند تر از خودشه ،پس تعجبی هم نداشت اگه بهش شلیک میکرد!
گوله های عرق از روی پیشونیش سرازیر میشد و بدنش از ترس میلرزید
نگاه خیره تهیونگ حتی بیشتر باعث ترسش میشد
این مرد میتونست هرکاری که دلش میخواد انجام بده و هیچ کس هم نمیتونست متوقفش کنه.
«تهیونگ...لطفا...ببین من میتونم...یعنی سعی میکنم یه معامله پرسود تر و بزرگ تر از این باهات  داشته باشم...پس لطفا این تفنگُ بکش کنار.»
تهیونگ‌‌ پوزخندی زد و به مردی که رو به روش نشسته بود نزدیک تر‌شد
«ترسیدی جَکی؟چرا زودتر از این به ذهنت نرسید که نباید سر به سر من بذاری؟
این که ما باهم همکاری کنیم قدرتمند ترت نمیکرد؟هوم؟»
تهیونگ گفت و تفنگ اش رو بیشتر به پیشونی جکسون فشار داد
«میدونم تهیونگ...سعی میکنم یه معامله دیگه ترتیب بدم..پس لطفا اروم باش.»
تهیونگ بلند خندید و بیشتر از قبل تفنگُ روی پیشونی اش فشرد
«همین الانشم دیره جَکی،تو قرارداد و با شخصی بستی که من بیشتر از هرکسی ازش نفرت دارم!..
اصلا حرکت خوبی نکردی خوشم نیومد»
ماشه اسلحه اش رو کشید
یکی از افراد جکسون به سمتش اومد اما اهمیتی نداد و یک ذره هم از جاش تکون نخورد
نفر دوم از پشت تهیونگ اومد و سعی کرد اسلحه اش‌رو ازش بگیره اما گلوله ای دقیقا وسط سر مردِ بیچاره رو شکافت و خون از سرش جاری شد
جکسون با چشم های گرد شده به جسم مرده روی زمین خیره شد
بقیه افرادش هم از ترس میلرزیدن،بهترین راه این بود که با تهیونگ درنیوفتن
وقتی نوبت به کشتن کسی میرسید تهیونگ از نور هم سریع تر بود
مثالش هم همین چند لحضه پیش دیده بودن،پس جرعت نکردن یک قدم دیگه هم بردارن
«افرادت منو نمیشناسن؟میشناسن؟؟
بگذریم...کجا بودیم جَکی؟»
تهیونگ به مردی که بی جون روی زمین افتاده بود نگاه کرد و به جکسونی که شک زده نشسته بود چشم غره ای رفت
«حالا باید چیکار کنیم؟هوم؟...باید تورم بکشم؟»
تهیونگ اسلحه اش رو بالا اورد و دوباره روی پیشونی جکسون تنظیم کرد ماشه اش رو کشید و...
"بنگ"
جکسون فریاد بلندی کشید،فکر کرد این اخرین روز زندگیشه چشم هاشو بست و با احساس نکردن گلوله ای داخل بدنش چشم هاشو باز کرد و متوجه شد که تهیونگ به جای دیگه ای شلیک کرده
تهیونگ به جکسون نگاه کرد و بلند خندید
باعث شد جکسون از خجالت و عصبانیت سرش رو پایین بندازه
«اوه جَکی..تو واقعا فکر کردی من انقد ظالمم؟نه من فقط کسی رو میکشم که تو کارام دخالت کنه یا...
به جسم بی جون مرد اشاره کرد و ادامه داد
«کار اشتباهی در حقم انجام بده»
مکث کرد و نگاه چندش واری به جکسون انداخت
«اوه..درسته..توهم این اشتباه و کردی اما خب تو یکی از دوستای قدیمی منی پس بهت اجازه میدم که بری
و کسی رو که باهاش این معامله رو بستی میکشم»
دندون هاش رو روی هم فشار داد ،فکش منقبض شد و رگ های گردنش بیرون زد
"فاک به اون قولِ لعنتی"
زیر لب زمزمه کرد
«خب اون کسی که میخوای بکشیش اینجاست»

Forbidden Love|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕|Where stories live. Discover now