از دور دیدمش که روی نیمکت نشسته بود و به زمین نگاه میکرد.جلوی تیشرت قرمزش رو توی شلوار مشکیش گذاشته بود و باندانای سفید رنگی رو از کمربندش آویزون کرده بود.
اون موقع با خودم فکر کردم : 《اون واقعاً خوشتیپه!》
اما بعدها به این نتیجه رسیدم که : 《 اون واقعاً خوشتیپه، اما رنگ قرمز توی تنش یه چیز دیگهست!》
یونتان رو بغل کردم، لبخندم رو روی لبهام نشوندم، رفتم سمتش و روی صندلی نشستم.
- یوو~ روز!سرش رو به سمتم برگردوند و همون چهرهی همیشگیش رو نشونم داد؛ دندونهای سفید و براقش -که به خاطر لبهای کوچولوی خندونش، همیشه نمایان بودن- چشمهای گرد و مشکیش و مژههای کمپشتش...
《یه چیزی در موردش هست که روحم رو بازی میده.
چیزی که برام آشنا نیست، اما میفهممش، حسش میکنم.
چیزی که میخوامش، ندیده و نشناخته میخوامش!》+ هیونگ!
لبخند کجی زدم، یونتان رو روی پاش گذاشتم و با لحنی که به گمونم کمی به طعنه آمیخته بود گفتم...
- یونتانی! این هم از هیونگِ روز! حسابی از لبخندهاش بهره ببر که شب این چیزها گیرت نمیاد!
با شنیدن حرفم، نگاهش رو از یونتان گرفت و به من دوخت.
لبخند لبهاش که نه... اون هیچوقت پاک نمیشه، اما حس کردم که یک آن، چشمهاش غمگین شد!
نتونستم علتش رو پیدا کنم، فقط فهمیدم که یه چیز جدید در موردش کشف کردم!
《چشمهای این آدم، توی همهی موقعیتها یه جوره!
چه خوشحال باشه، چه غمگین و چه بیتفاوت، چشمهاش همونه!
دقیق نمیتونم توصیفش کنم، فقط انگار همونطوریه که... باید باشه!》با چشمهای غمگینش -که به جرئت میتونم بگم پتانسیل این رو داشت که رکورد کیوت بودن چشمهای هاپویی من رو بشکنه- بهم زل زد و وقتی عکسالعملی ازم ندید، صدام کرد!
+ هیونگ؟
از خلسهی عمیقی که حالت جدید تیلههای مشکیش و البته کشف تازهم، به جونم انداخته بود بیرون اومدم، به گفتن یه "هوم" اکتفا کردم و منتظر موندم تا ادامه بده.
+ میشه اینطوری صدام نکنی...؟ "روز" منظورمه!
واقعاً تعجب کردم، انتظار نداشتم براش مهم باشه!
اما حقیقتاً... آدمهایی که به اینکه چی صدا بشن اهمیت میدن، خیلی جالبن!
دستپاچه خندیدم و دستم رو روی شونهش گذاشتم...
- خب... چی صدات کنم؟بلافاصله با سرسختی جواب داد...
+ هر چی جز این!میتونم تا آخر عمرم به این فخر بفروشم که اون روز روی این کرهی خاکی، با هفت میلیارد و خوردهای جمعیت، من تنها کسی بودم که اون قیافهی لوس و ملتمس فوقالعاده بانمک رو دقیقهها تماشا کردم!!!
YOU ARE READING
Pegasus | VKook/KookV [COMPLETED]
Fanfiction✧ پگاسُس | P̆̈egasus̑̈ ✧ [کاملشده] × رمان × ⋆ کاپل ↜ ویکوک / کوکوی ⋆ ژانر ↜ درام عاشقانه، کمدی، فلاف، روانشناختی ⋆ نویسنده ↜ 𝕐𝕦𝕞𝕖 ⋆ همه چیز از یه قدم زدنِ شبونه، توی یکی از خیابونهای نهچندان معروفِ سئول شروع شد؛ و زمانی که تهیونگ در حالِ زم...