28

2.1K 305 18
                                    

Tae pov

چند دقيقه بود که جونگکوک خوابش برده بود حق داشت کاملا حق داشت اون داشت به خاطر من غذاب میکشید من نمی تونم بیخیالش شم ولی نمی تونم بذارم اینطوری عذاب بکشه.

آره بهترين تصمیم اون بود.

زنگ زدم به جیمین

یه بوق

دو بوق

سه بوق

و برداشت

"همم بله؟ "

"جیمین ببخشید مزاحمت میشم جونگکوک مست اومد اینجا الان هم خوابش برده میشه بیای ببریش؟ "

"اونجاست...؟ باشه تو راهم "

و قطع کرد.

آروم سر جونگکوک رو ناز کردم و بوسیدم

"اين به خوبی ی دوتامونه کوکی "

.~.~.~.~

بعد چند دقیقه صدای در زدن اومد

"سلام کجاست " جیمین خیلی جدی گفت و اومد تو

"رو مبله " گفتم و به کوک اشاره کردم

"باشه ممنون من دیگه میرم "

جیمین وایسا " گفتم و جیمین برگشت.

"ببین من به احتمال میرم دگو پیش پدر مادرم هر وقت دیدی حالش خوب شد بهش بگو "

"چرا باید حالش بد باشه اصلا ولش کن ما رفتیم " رفت و در و بست خونه رو سکوت گرفته بود.

بدون اینکه متوجه شم اشکام سرازیر شد من اینو نمی خوام اصلا نمی خوام ولی به خاطر جونگکوک از پسش بر میام.

رفتم تا وسایل هامو جمع کنم تا هرچه سریع تر برم.

My pov

الان تهیونگ هیچ حسی نداشت دیگه اون تهیونگ پر هیجان نبود هرچی نباشه دیگه نمی تونست کوکیش رو ببینه.

در خونشون رو زد.

"کوکببب عشقممم در میزننن"

"مرتیکه خودت پاشو باز کن خوب" هیی خانوادش هیچ وقت عادت نمی کردن داد نزنن.

در باز شد و چهره ی بابام معلوم شد

"عه پسرم تو اینجایی مگه مدرسه نداری ؟"

"سلام بابا تعطیله گفتم بیام اینجا "

"تهیونگ خوب کردی اومدی پسرم *پسکله زدن باباتم که اصلا بلد نیست ازت استقبال کنه "

"عشقم کوکب دلت میاد منو بزنی هوممم ؟ " بابام گفت و از پشت مادرم رو بغل کرد.

میدونی الان واقعا حوصله هیچی رو نداشتم فقط میخواستم برم اتاقم و رفتم.

.~.~.~.~

آماده ی خبر های بد بد هستیدد

آماده ی خبر های بد بد هستیدد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
send meⁿᵘᵈᵉˢ(complete)Where stories live. Discover now