Part 25 | Heart Attacks

594 42 98
                                    

•آهنگ sinking in the rain از julien journey رو بزارید دم دستتون که از جایی که ذکر شده حتما پلیش کنید.

***

Place: Manatee Memorial Hospital, St Petersburg, Russia
Date: November, 10, 2020
Time: 23:44

با باز شدن در و خارج شدن جونگکوک از آی سی یو، جیمین که روی شونه ش خوابش برده بود رو جا به جا کرد و خودش رو به جونگکوک رسوند.

"کوک.. حالش چطوره؟"

جونگکوک بازدمش رو فوت کرد و نگاه خسته اش رو برای لحظه ای به چشم های منتظر یونگی دوخت و بعد، خسته پلکی زد و از اونها فاصله گرفت تا خودش رو به اتاق سابق پتروف که حالا برای اون بود برسونه.

یونگی با اطمینان پیدا کردن از عمیق بودن خواب جیمین، قدم های خسته ی جونگکوک رو دنبال کرد و وارد اتاقش شد و اون رو در حالی پیدا کرد که سرش رو روی ساعد دست هاش گذاشته بود و تنش رو به صندلی چرمش سپرده بود.

ناامید از بهبود پیدا نکردن وضعیت تهیونگ، کنار صندلی کوک ایستاد و نوازش انگشت هاش رو به سر سنگین و پر دردش هدیه کرد.

"هنوز تغییر نکرده؟"

صدای عمیق نفس جونگکوک به گوشش رسید و بعدش، حواسش رو به خشکی عضلاتش وقتی که از روی میز بلند میشد داد.

"ده روزه بدتر شده..."

سرش رو به سمت یونگی چرخوند و با صدای بلندتری ادامه داد:

"ده روز لعنتیه که منی که با هر سرفه ش میمردم، خودم دارم از این حمله های قلبی نجاتش میدم!"

از روزی که زندگی جدیدی به رنگ تقاص برای پتروف آغاز شده بود، هرروز تهیونگ دچار حمله های قلبی میشد و هربار با میزان وخامتش، بخشی از قلب پزشکش که قلب بیمار خودش رو به نام اون زده بود رو از کار مینداخت.

شوگا تکیه اش رو به لبه ی میز جونگکوک داد و نگاهش رو به پنجره پشت سرش دوخت و برای بار هزارم با خودش فکر کرد:
              اون ها تقاص چی رو پس میدادن؟

***

Place: Manatee Memorial Hospital, St Petersburg , Russia
Date: November, 13, 2020
Time: 19:50

مدتی میشد که حمله ی تهیونگ تموم شده بود و طبق روال این سیزده روز، کنار تختش نشسته بود و کلماتش رو به گوشش میرسوند تا شاید حداقل همونا باعث شن تهیونگ به خودش بیاد و برای بیدار شدن بجنگه.

"خسته نشدی انقدر از دلِ تنگم گفتم برات؟ خسته نشدی از خوابیدن؟ از گرفتن خودت ازم؟ از اینکه منو... منو..."

بغضش کلماتش رو قطع کرد.

"تا کی میخوای منو اینطوری ببینی ته؟"

قطره اشکی از چشمش سر خورد و روی حد فاصل بین دست های قفل شده شون، روی تخت چکید.

"هر بار که بهت حمله دست میده، وقتی بالا سرت می ایستم و به بدن رنگ پریده ت نگاه میکنم، بین صداهای آنرمال این دستگاه ها، غیرعادی تر شدن ریتم تپش قلبمو تشخیص میدم!"

REVENGER | KVМесто, где живут истории. Откройте их для себя