Part 29 | Stitch

542 32 11
                                    

Place: The Kim's Mansion, Seoul, South Korea

Date: November, 17, 2020
Time: 18:30

زمانی که تو راه رسیدن به عمارت کیم سپری شد، جونگکوک خودش رو با مطالعه ی هر اینچ از بدن تهیونگ سرگرم کرد تا مبادا حواسش معطوف به عناصری بشه که این فکت که اون ها حالا هوای سئول رو نفس میکشیدن رو یاداوری کنه!

هوایی که گویا قرار نبود بتونه بوی تمام خاطرات خوبشون رو جایگزین ماه های آخرِ تنها اینجا بودنش بکنه!

با صدای مایک به خودش اومد:

"رسیدیم رئیس..."

.

.

.

.

صدای پاشنه های سنگین نیم بوت های چرمشون، به طرز رعب آوری تو سکوت عجیب عمارت میپیچید. خالی بودن عمارت از هر موجود زنده ای، اخمی از روی شک بین ابرو های هردوی اونها، بعلاوه ی مایک که تو فاصله ی نسبتا کمی ازشون قدم برمیداشت نشونده بود.

بوی متعفنی که به طرز تهوع آوری عمارت رو در بر گرفته بود، علاوه بر فعالیت دستگاه تنفسی که با نفس کشیدن مقابله میکرد و دستگاه گوارشی که دست از ریفلاکس برنمیداشت، فعالیت ذهن اون ها رو هم به طرز دردناکی مختل کرده بود.

همه ی اون ده نفری که به همراه تهیونگ و جونگکوک وارد عمارت شده بودن، به پیشرفته ترین اسلحه های روس مسلح بودن و منتظر دیدن کوچکترین علامتی بودن تا اون عمارت رو به لطف تسلیحاتشون روی افرادش آوار کنن؛ اما دریغ از هر نشونه ای از حیات!

بالاخره مسافت طولانی راهروی ابتدای عمارت طی شد و ورودشون به سالن بزرگی که تو طبقه سوم قرار داشت، مصادف شد با بیشتر شدن اون بوی کشنده و همینطور افتادن شات گان تهیونگ روی سطح سنگی زمین و جلب توجه افرادی که همراهشون بودن؛ و البته که این فکت که نگاه جونگکوک از بدو ورودشون لحظه ای تن لرزون تهیونگ رو رها نمیکرد لازم به ذکر نیست!

لرزش اجزای قامت کشیده ی بدن معشوقش، به خوبی مقابل چشم هاش مشهود بود و دو گام بلندی که به سمتش برداشت کافی بود تا بتونه زاویه نگاه آشفته ی تهیونگ رو دنبال کنه و اون نگاه، اون رو به جایی نمیکشوند جز حمام خونی که به خوبی اون رو درست به روز بیست و هشتم آگوست میبرد.

روزی که به خوبی به یاد میاورد که چطور این عمارت و تمام ساکنینش به خون کشیده شد و البته که امکان نداشت جونگکوک، تهیونگ رو عضوی از اون حیوون های درنده حساب کنه!

اسلحه ش رو پایین آورد و با حلقه کردن دستش به دور شونه های افتاده ی تهیونگ، سر تب دارش رو داخل گردنش فرو برد. هیچ نیازی به استفاده از کلمات نداشت وقتی این قابل حدس بود که بین اون حمام خون، چرا تهیونگ نگاهش رو از رد خونی که روی حد فاصل بین دو ستون سنگی نقش بسته بود نمیگرفت!

REVENGER | KVWhere stories live. Discover now