۱۵نوامبر

626 121 8
                                    

تعطیلات تموم شد و روز بازگشت به هاگوارتز رسید
خانم ویزلی با عجله خوراکی بچه هارو رو بسته بندی کرد و مدام به رون گوشزد میکرد که داخل قطار حواسش به وسیله هاش باشه
هری چمدونش رو برداشت و از پله ها پایین رفت
وقتی جینی رو دید لبخندی زد اما اون روشو برگردوند
رون وقتی با عجله سمت اشپزخونه میرفت پاش به میز خورد و گلدونش افتاد و شکست
خانم ویزلی با عصبانیت نگاهی بهش انداخت
- حواس پرت نباش رون !
افسونی رو خوند و گلدون به حالت اولش برگشت
جرج و فرد به هری کمک کردن تا وسیله هاشو توی ماشین بزاره
- خب هری.. بالاخره برای شما هم داره تموم میشه و به زودی فارق التحصیل میشین
جرج حرف فرد رو‌تایید کرد
- امسال تا میتونین مدرسه رو بهم بریزین چون دیگه به اونجا برنمیگردین
و چشمکی زد
هری خندید و خانم ویزلی که این نصحیت رو شنید فوری خودشو به هری رسوند و محکم گونشو بوسید
- امیدوارم حرفاشونو جدی نگیرین!
رون رو در اغوش گرفت و گفت
- در پناه مرلین باشین
وقتی مراسم خدافظی تمو‌م شد اقای ویزلی حرکت کرد تا به ایستگاه قطار برسن

نارسیسا موهای دراکو رو مرتب کرد
- مراقب خودت باش.. سخت نگیر و قول بده که قوی باشی
دراکو بغضش رو قورت داد
- باشه.
لوسیوس دستی به شونه های دراکو کشید
- به زودی همه چیز به حالت عادی برمیگرده نیازی نیست این قیافه رو‌به‌خودت بگیری! فراموش نکن تو یه مالفوی هستی
خدمتکار چمدون و وسیله ها رو برداشت
دراکو پشت سرش از پله ها پایین رفت و اخرین چیزی که دید چشمای نگران و پر از اندوه نارسیسا بود

ساعت ۶ عصر رون و هری با عجله تو راهروی قطار دنبال کوپه  بودن که هری عطر اشنایی رو سرتاسر راهرو احساس کرد
چشماشو بست و مکث کرد.. خودش بود.. هری بی تاب شد که فقط یه لحظه دراکو رو ببینه
جینی خدافظی کرد و از اونا جدا شد
وقتی به کوپه رسیدن رون خودشو روی صندلی انداخت
- وای پسر دیگه خسته شدم از این رفت و امد
هری به بیرون نگاهی کرد
- یه روزی دلت تنگ میشه رون
- هرماینی کجاست بنظرت ؟
هری عینکشو صاف کرد
- حتما امشب میبینیمش!

بلیز با چشماش اشاره ای به پنسی کرد
پنسی دستپاچه گفت
- دراکو همه چی خوب بود تعطیلات؟
وقتی جوابی نگرفت بلیز ادامه داد
- برنامتون چیه بعد از تموم شدن مدرسه؟
دراکو از پنجره به بیرون خیره بود و اصن نمیشنید که اونا چی میگن
پنسی دستشو جلوی دراکو تکون داد
- کجایی؟؟
دراکو نفس عمیق کشید
- همه چیز خسته کننده س.. من برنامه ای ندارم
بلیز که سعی میکرد دراکو رو بیشتر به حرف بیاره گفت
- بیخیال بابات نمیزاره تو بیکار بمونی حتما برات تو وزارتخونه یه شغل درست حسابی در نظر گرفته
دراکو نگاه تندی بهش انداخت
- فعلا برنامه ای ندارم!
پنسی نگاهی به بلیز انداخت و تا اخر مسیر هیچکدوم حرفی نزدن

وقتی قطار به ایستگاه هاگوارتز رسید نیمه شب بود
رون خوابالود از کوپه بیرون رفت ولی هری خواب به چشماش نیومده بود
‌نگاهی به رون انداخت
- تو برو من میام.. هرماینی رو پیدا کن
رون سرشو تکون داد و از قطار پیاده شد
هری خوب میدونست که میخاد چیکار کنه
شنل نامریی رو روی سرش انداخت و به سمت انتهای راهرو رفت

دراکو داشت چمدونش رو برمیداشت که عطر پرتقال و عسل باعث شد بی حوصلگیش تبدیل به هیجان بشه
نگاهی به اطراف کرد ولی هری رو ندید. چشمای الماسش برق میزد
پنسی گفت
- دراکو چی شده؟ خیلی هیجان زده به بنظر میای
- چیزی نیست
هری اروم از زیر شنل با شیطنت دستی به کمر دراکو کشید و همین کافی بود تا ضربان‌قلبش بیشتر بشه
سعی کرد هیجانش رو‌مخفی کنه
- شماها برید.. من باید یه چیزی رو‌بررسی کنم
وقتی بلیز و پنسی رفتن دراکو در کوپه رو بست و پرده هارو‌کشید
هری شنل رو برداشت و لبخند خوشگلی تحویلش داد
دراکو همونجوری که به در تکیه داده بود انقدر محو خنده و چشمای هری شده بود که یادش رفت اصن کجان و قراره چیکار کنه و‌چی بشه..
هری بدو رفت و بغلش کرد. سرشو روی سینه ش گذاشت و چشماشو بست
- اخیششش.... چقدر تو خوشبویی دراکو ...چرا انقدر جذابی
دراکو سعی کرد هری رو‌بغل کنه اما نمیتونست.. یه چیزی مانعش میشد ولی به خودش مسلط شد و دستاشو دورش حلقه کرد
- چطوری کوچولو؟
هری صورتشو به سینه ش مالید و حسابی داشت کیف میکرد
- من کوچولو نیستم !
- اوه هستی هری.. هیچ وقتم بزرگ نمیشی
هری خندید و سرشو بالا اورد
نگاهی به لباش کرد و اروم بوسیدش
دراکو که حسابی غرق لذت شده بود محکم تر بوسیدش و موهاشو چنگ زد
زبونشو روی لباش کشید و مزه کرد
- هممممم..
هری خندش گرفت
- نمیخای که اینجا بمونیم و برگردیم لندن؟
- بدم نمیاد!
هردو خندیدن
دراکو موهای هری رو از پیشونیش کنار زد و‌به چشماش خیره شد
- دوست دارم کوچولو
هری دوباره لپاش گل گلی شد
- منم دوست دارم
چشمای معصوم هری دل دراکو رو به درد اورد که از هیچی خبر نداشت وقتی این فکر توی سرش اومد خودشو ازش جدا کرد
- بهتره بریم
- دراکو‌ میشه یه چیزی بگم؟
- الان نه
صدای پای مامور قطار که کوپه هارو چک میکرد باعث شد دراکو با عجله چمدونش رو برداره
هری زیر شنلش رفت و گفت
- پس توی مدرسه میبینمت...
دراکو دستشو کشید
- صبر کن
خم شد و محکم لباشو بوسید
و قبل از اینکه مامور برسه ازقطار پایین رفت
—————————-

♠️King of spades♠️Where stories live. Discover now