۱۶ نوامبر

758 134 11
                                    

بچه ها بعد از گذروندن تعطیلات کمی از تب و تاب درس و مدرسه افتاده بودن
توی سرسرا موقع صبحانه دامبلدور همه رو ساکت کرد و بالای سکو رفت
- خب جادوگران کوچک.. امیدوارم تعطیلات خوبی بوده باشه براتون و پر انرژی برگردین به ادامه ی راه
امسال هم علاوه بر مشکلاتی که داشتیم سال خوبی برای هاگوارتز بود و به پشتیبانی همه ی شما با خوشی تمومش میکنیم
فارق التحصیلان این سال پر حاشیه تر از هر سال دیگه ای هستنن
نگاهی به هری انداخت و نیم نگاهی به دراکو
دستاشو بلند کرد و گفت
- در ادامه فقط یک ارزو‌دارم و اون رسیدن به ارامش برای شما و همه ی جهان هست
با تشویق بچه ها دامبلدور کنار مک گونگال نشست و به هری لبخند زد
هری هم لبخندشو پاسخ داد و سریع برگشتو به رون گفت
- هرماینی اومده؟؟
رون با نگرانی نگاهی به اطراف انداخت
- دیشب که ندیدمش امروزم که...
و سرشو تکون داد
هری دیگه داشت کم کم نگران میشد که هرماینی وارد سرسرا شد
رون دستشو بلند کرد ولی هرماینی با نگاه سرسری بهشون همونجا کنار جینی نشست
رون لبخندشو خورد
- دیدی گفتم از دست‌من عصبانی اما نمیدونم اصن چیکار کردم!

تو راهرو وقتی داشتن به کلاس دفاع میرفتن هرماینی رو دیدن. رون با عجله به سمتش رفت و هرماینی سعی کرد لا به لای جمعیت پنهان بشه اما فایده ای نداشت و رون بهش رسید
- سلام! کجایی تو !؟
هرماینی دستپاچه موهاشو مرتب کرد و لبخند زورکی زد
- سلام بچه ها! یکم دیر رسیدم خوبین
به هری اصلا نگاه نکرد
رون از رفتار عجیب و‌غریبش تعجب کرد
هری با نگرانی گفت
- حالت خوبه؟
هرماینی همونجوری که به رون زل زده بود گفت
- خوبم اره سر کلاس میبینمتون
و با عجله اونارو ترک کرد
رون ابروهاش بالا انداخت
- این دیگه خیلی عجیب شد!
- اره حق با توعه هیچ وقت اینجوری ندیده بودمش
و دوتایی به کلاس رفتن

سر کلاس دراکو دیر رسید و همون جا اسنیپ شروع کرد به گیر دادن
- اقای مالفوی.. دیر که اومدی بدون اجازه هم رفتی نشستی؟
دراکو سرش پایین بود. خسته گفت
- ببخشید گفتم بیش از این وقت کلاس رو نگیرم
هرماینی نمیتونست خودشو کنترل کنه و انگشتاشو با استرس به هم فشار میداد
هری نگاهی بهش انداخت و به رون گفت
- هرماینی چرا اینجوری شده
رون هم با نگرانی نگاش کرد
- چی بگم.. بعد کلاس باهاش حرف میزنیم
اسنیپ بالای سر هری ایستاد
- اقای پاتر؟
هری سرشو بالا اورد و چشمای سیاه اسنیپ مثل تیر توی قلبش فرو رفت
- بله پروفسور
- شما هم داری نظم کلاس رو بهم میزنی
- معذرت میخام
اسنیپ در حالی که تو چهرش نفرت موج میزد بالای سکو رفت
- امسال اگر درس دفاع رو پاس نکنید امکان فارق التحصیلی ندارید گفتم که..
نگاهی به دراکو و به بعد هری انداخت
- گفتم بدونین که رسیدن به این افتخار دست منه پس.. از این لحظه هیچ بخششی در کار نیست

توی حیاط هری دنبال هرماینی دویید
- صبر کن!
هرماینی چشماشو بست و نفس عمیق کشید. سعی کرد خودشو کنترل کنه تا حرفی نزنه
- چت شده؟؟ باید حرف بزنیم رون خیلی نگرانته
- میرم به دیدن هاگرید
- از کی تا حالا تنها میری!
هرماینی بازم خودشو کنترل کرد و در حالی که به کفشاش نگاه میکرد گفت
- یه مدت میخام تنها باشم
- مشکلت با ما چیه؟
- مشکلی ندارم هری! فقط باید فکر کنم
- تو همیشه کنار ما بودی الانم بزار ما کمکت کنیم اگر مشکل..
هرماینی وسط حرفش پرید و عصبی گفت
- گفتم خوبم!
وقتی چشمای سبز و درشت هری رو دید که دلسوزانه نگاش میکنه دلش سوخت
- ببین هری.. من خوبم به رون هم بگو فقط یکم استرس دارم برای امتحانات و امسال و اینکه...
از پشت شونه ی هری چشمش به دراکو خورد که با بلیز حرف میزد
دوباره عصبی شد و فکرش بهم ریخت
- خدافظ!!
هری که گیج شده بود همونجا وسط حیاط رفتنشو تماشا کرد

دراکو تو دستشویی میرتل منتظر هری بود
با نوک کفشش محکم به زمین میزد
میرتل لب دیوار نشسته بود و نگاش میکرد
هری اومد و یه لحظه مردد وایستاد. بعدش ذوق زده پرید دراکو رومحکم ‌بغل کرد
نزدیک بود تعادلش رو از دست بده
میرتل با ذوق گفت
- اوه مرلین!
دراکو خندید
- چیکار میکنی بچه! نزدیک بود بیوفتم و..
دستی به لباسش کشید
- و اگر این لباسای خوشگلم خراب و کثیف میشد چی؟
هری اروم به سینه ش زد و گفت
- کی اهمیت میده؟ برای من که مهم نیست
و با شیطنت خندید
دراکو دوباره محو خنده هاش شد و فکر کرد همین لحظه میتونه براش بمیره
هری روی سکو پرید و نشست
- خب چخبر؟
دراکو بهش نزدیک شد. پاهاشو باز کرد و بین پاهاش ایستاد
هری از این حرکت حسابی خجالت کشید ونفسش حبس شد
دراکو تو چشماش زل زد
- خبر زیاده.. ولی مهم ترینش اینه که ..
دستشو روی گردن هری کشید
- هنوز دلتنگتم
هری که قلبش تند تند میزد محکم کمر دراکو گرفت و بیشتر به خودش نزدیک کرد
لباشون انقدر به هم نزدیک‌ بود که گرمای نفس هاشون حس میشد
دراکو خمار نگاش کرد ولباشو بوسید
محکم تر بوسید و کم کم انقدر وحشی شد که هری اخ بلندی کشید
- اروم باش چیکار میکنی!!
دراکو چشمش به خونی که از لب هری سرازیر شد خیره موند
- هری .. هری معذرت میخام
و با عجله و دستپاچه شروع کرد با استینش خونش رو پاک کردن
هری هلش داد عقب
- ولششش کن! بدتر شد اخخخ
از سکو پایین اومد.  شیر اب رو باز کرد و‌لبشو شست
- هری معذرت میخام نمیدونم چی شد
هری همینجوری به لبش اب میزد ولی خونش بند نمیومد
- اخخخ چیکار کردی
دراکو از پشت شونه های هری رو‌گرفت و سرشو پایین برد
- ببینم..
هری عصبانی دستشو کنار زد
دراکو دستمال جیبیش رو دراورد و اروم روی لب هری گذاشت
- شششش اروم باش الان خونش بند میاد
همونجوری تو چشماش خیره بود
خون روی دستمال ابریشمی پخش شد و دراکو‌بیشتر فشار داد
هری از درد چشماشو جمع کرد
دراکو با خودش فکرکرد که حتی نمیتونه هری رو ببوسه.. حتی تو عشقش هم براش دردسر داره و بهش اسیب میزنه
چشماش پر از اشک شد و فکر کرد چقدر میتونه قلب هری رو بشکنه..
——————————-

😎😎
یکم از اینجا به بعد بیشتر این دوتارو به جون هم میندازم
امیدوارم استقبال کنید😋🔥

♠️King of spades♠️Where stories live. Discover now