Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
بکهیون با تردید به بشقاب رو به روش خیره شده بود ، زیر چشمی نگاهی به غذا های روی میز انداخت ، غذا ها به شدت وسوسه انگیز بود و بکهیون به شدت گرسنه ! چانیول با اخم غلیظی به بکهیون نگاه کرد و غرید : + زود غذا تو کوفت کن ... وقت اضافه ندارم واسه تو تلف کنم ! یشینگ نگاهی به بشقاب دست نخورده بکهیون انداخت و پرسید : + چرا نمیخوری ؟ بکهیون سرش رو پایین انداخت و لبش رو به دندون گرفت ، چانیول با لحن تمسخر آمیزی رو به پسر کوچیک تر گفت : + مطمئن باش اگه بخوام بکشمت نیاز ندارم چیزی تو اون غذا بریزم و اون غذای با ارزش رو به خاطر یه هرزه خراب کنم ... فقط کافیه یه گلوله تقدیم کله پوکت کنم ! ولی متاسفانه فعلا نمیتونم چون به اطلاعات مغر معیوبت نیاز دارم ! بکهیون با لحن عصبانی جواب داد : - من هرزه نیستم ! پوزخندی روی لب های چانیول شکل گرفت ، تاعو برای جلوگیری از بحث ، بکهیون رو مخاطب قرار داد و با لحن مهربونی گفت : + ببین بکهیون ما هممون داریم از این غذا میخوریم ، مطمئن باش چیزی توش نریختیم و اصلا قصد نداریم بهت آسیب بزنیم ! بکهیون که به خاطر هرزه خطاب شدنش عصبانی بود ، با حرص تکه گوشتی رو توی دهانش گذاشت رو به چانیول گفت : - اصلا از کجا معلوم بعد از اینکه همه اطلاعات رو بهتون دادم منو نکشید ؟ چانیول پوزخندی زد و با لحن ترسناکی جواب داد: + هیچ تضمینی وجود نداره ...! یشینگ با حرص دستی توی موهاش کشید و رو به چانیول گفت : - چانیول خواهش میکنم بس کن ... اون بچه هم مثل ما زخم خورده است . وقتی جوابی جز پوزخند از چانیول دریافت نکرد ، نفسش رو با حرص بیرون فرستاد و با لحن آرومی به بکهیون گفت : - مطمئن باش نمیزارم کسی بهت آسیب بزنه !
بکهیون با لب های آویزون به یشینگ نگاه کرد ، سرش رو آروم تکون داد و مشغول غذا خوردن شد .
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
