༄°•𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭 🥀

1.4K 316 114
                                    

کای  رو به روی چانیول جا گرفت و سهونی که میخواست کنار بکهیون بشینه رو به سمت خودش کشوند.
-همینجا بشین!
سهون چشم غره ای به مرد بزرگتر رفت و کنارش نشست.
کای نیشخندی به پسرکش زد و رو به چانیول پرسید:
- چیزی پیدا کردین؟
چانیول نگاه ریزی به اطرافش انداخت، با تن صدای آروم جواب داد:
~ برده ها رو چک کردیم، هیچ کدوم برای بک آشنا نبودن!
کای ظرف شکلات تخته ای رو نزدیک دست سهون گذاشت و نگاهی به اطراف انداخت، آدم های زیادی توی سالن جمع شده بودند، کای حتی چند تا از سیاستمدار ها و سلبریتی های مشهور رو هم  میتونست اون وسط ببینه.
- خودت چی؟ چهره آشنا ندیدی؟ هیچ کدوم از این آدم ها رو قبلا تو عمارت پارک ندیدی؟
چانیول سیگارش رو روی میز خاموش کرد.
~ هنوز نه، حتی نتونستم بفهمم این مزایده رو کی رهبری میکنه!
سهون بی توجه به جو متشنج شات قرمز رنگی سر کشید و رو به کای گفت:
+ تو و رفیقت  اینجا بمونین ببینید چیزی دستگیرتون میشه یا نه.
به بکهیون اشاره کرد و ادامه داد:
+ منم این بچه رو میبرم اطراف ببینم از بین محافظ ها چیزی گیرمون میاد یا نه!
با دیدن اخم پر رنگ چانیول ادامه داد:
+ نمیکنمش نترس! تا وقتی بوت کای هست این کیوتی چشمم رو نمیگیره!
چانیول چاقو دستی کوچیکی رو توی جیب کت بکهیون گذاشت و جواب داد:
~ یه مو از سرش کم بشه تو همون بوت کای دفنت میکنم!
رو به بکهیون ادامه داد:
~ احساس خطر کردی سریع برگرد اینجا... عقلت رو دست این کسخول ندی قهرمان بازی در بیارین!
بکهیون با دست هایی که به وضوح میلرزید چاقو رو لمس کرد.
×این برای چیه؟
~ممکنه لازمت بشه.
سهون بی توجه به تیکه ای چانیول انداخته بود، به مبلی که دقیقا پشت به ویترین برده ها قرار داشت اشاره کرد و رو به کای اعلام کرد:
+ اینجا بشین تا برگردم!
نیشخند محوی رو لب های کای شکل گرفت.
- تا بوت تو هست چشمم اونا رو نمیگیره هونی!
سهون به کت کای چنگ انداخت و‌ مرد به زور رو مبل نشوند.
+ چشم هاتو نمیدونم ولی دیکت هنوز به آپشن راست کردن فقط برای من، مجهز نشده...شق کنی تیکه تیکه اش میکنم‌ کیم کای!
زیر نگاه تیز چانیول، دستش رو دور گردن بک حلقه کرد و پسرک رو به طرف دیگه سالن برد.
+ اسمم سهونه!
بکهیون در حالی که معذب تو جاش تکون می خورد، جواب داد:
× منم بکهیونم...
+ پس بلاخره مخشو زدی!
بکهیون سیب بزرگی از روی میز برداشت و بی حال جواب داد:
× خودت گفتی اینجوری زنده میمونم...
سهون شونه ای بالا انداخت.
+ اینکه فقط سوراختو براش باز کنی جواب نیست بچه... اونقدرا هم عاشق و معشوق به نظر نمیرسین که خیالت تخت باشه، خودت هم باید واسه خودت بجنگی!
× منظورت چیه؟
+ لحظه ای که اون عوضی رو پیدا کنه براش بی استفاده میشی!
بکهیون سر جاش ایستاد و با چشم هایی به به خوبی ترس رو منعکس میکرد، به پسر بزرگتر خیره شد.
+ اینجوری نباش بک، تو  عشق و عاشقی نریدن برات، حتی اگه ریده باشن هم اون عاشقت نیست!
×انقدر ضایع است؟
سهون شونه ای بالا انداخت و با سر تایید کرد.
+ باید قدرت بگیری، تو جمع هایی مثل این بهش بچسب بزار همه بدونن هرزه چانیولی! قدرتت رو از اسم چانیول بگیر و بعدش کم کم رشد کن.
× من ازش خوشم میاد...
سهون چشم غره ای نثار پسرک کرد.
+ اون عاشقت نیست و قرار هم نیست مثل توی فیلم ها یهو قلبش برات بلرزه، جمع کن خودت رو!
اینجا مافیاست... بین ما کشتن آدم ها یه جور بازیه... کسی که لذت کشتن رو چشیده به خاطر یه سوراخ دلش نمیلرزه!
سیب رو از دست بکهیون گرفت و گاز نسبتا محکمی بهش زد.
+ به هر حال کمک خواستی بهم بگو.
سیب رو بین دست های بکهیون گذاشت.
بکهیون نیم نگاهی به چانیول انداخت...
" می‌دونی فرق بین درد و رنج چیه یول؟
وقت‌هایی که باهات حرف می‌زنم و حواست پیش یکی دیگه‌ است ...این می‌شه رنج!
اینکه با این‌حال باز دوستت دارم...درده...
چه فاصله درازیه بین من و اون...
من تو بغلتم، بین لب هات زندگی میکنم...
اون فقط تو یه قاب عکس قدیمی، بین خاطره هات...
ولی با این حال قلبت ، مغزت... مال اونه!
قاب عکسی که تو صورتم فریاد میزنه تو سهم من نیستی ذره ذره وجودم رو به یغما میبره و من بین باتلاق دوست داشتنت هر روز بیشتر غرق میشم..."
سهون نگاهی به صورت بی حس بکهیون انداخت و عصبی نفسش رو بیرون فرستاد.
+حالا افسرده نشو، امشب یه دور هات بهش بده شاید حداقل کیرش عاشقت شد... الان هم یکم بگرد ببین چی میتونی پیدا کنی!
بکهیون بی حوصله تر از اون بود که با سهون بحث کنه، برای همین بی حرف مشغول دید زدن اطراف شد.
همه چیز عادی بود تا وقتی چشمش به طبقه بالا افتاد، اون مرد ترسناک با همون نقابی نفرت انگیزی که اژدها روش حک شده بود!
به لباس سهون چنگ زد و با صدایی که سعی میکرد آروم باشه، گفت:
× سهون ... اون بالا!
سهون با شنیدن صدای بکهیون که به وضوح میلرزید، نگاهش رو از خوراکی هایی که روز میز چیده شده بودند گرفت و به طبقه بالا خیره شد.
مردی مشکی پوش اون بالا بود، نقاب به چهره داشت و از بین یکی از درهای نیمه باز طبقه دوم، جمعیت رو چک میکرد.
×سهون همونه... این همونیه که منو دزدید! قسم میخورم خودشه!
سهون به دست بکهیون چنگ انداخت و با قدم هایی که سعی میکرد عادی باشند به سمت جایی که چانیول و کای نشسته بودند رفت‌.
+نترس بکهیون!
چانیول با دیدن صورت بکهیون، حرف هاش رو نصفه رها کرد و در حالی که اخم پر رنگی بین ابرو هاش میدرخشید، منتظر به سهون خیره شد.
+طبقه دوم!
سهون کوتاه جواب داد.
بکهیون بازوش رو از بین دست های سهون بیرون کشید و به طرف چانیول رفت.
×اونجاست، همون نقابی که روش اژدها داره رو پوشیده... مطمئنم خودشه!
چانیول بکهیون رو روی پاهاش نشوند و با صدای آرومی زیر گوشش زمزمه کرد گفت:
~آروم باش بک... بهت گفتم غیر عادی رفتار نکن.
موهای پسرک رو بوسید و به کریس اشاره کرد تا بهشون نزدیک بشه.
کریس کنار در ورودی ایستاده بود، با اشاره چانیول، چیزی در گوش یکی از محافظ ها زمزمه کرد و با قدم های بلند خودش رو به رئیسش رسوند.
~بکهیون رو با خودت بگردون عمارت، از اونجا اسلحه بردار و با دو تا از محافظ ها از پشت هتل بیایین داخل، طبقه دوم منتظرتم!
بکهیون با کروات چانیول چنگ انداخت.
×نمیخوام برم؟
~ اگه قصد مردن داری بمون... من انقدر وقت ندارم که بتونم مراقبت باشم!
حالت چهره بکهیون به وضوح تغییر کرد، بی اعتراض از روی پاهای چانیول بلند شد و بدون اینکه به چشم هاش نگاه کنه همراه کریس از سالن بیرون رفت.
با بیرون اومدن از هتل، بغضی که بی هوا توی گلوش جا خوش کرده بود، رها کرد. حالا الانش به خاطر پس زده شدن توسط چانیول بود یا حرف های بی رحم‌ سهون؟
" من نیاز دارم...
به اینکه احساساتم رو خاموش کنم و‌ با منطق زندگی کنم!
به اینکه بیخیالی رو سنجاق کنم توی زندگیم و‌ هرگز خودمو درگیر هیچکسی نکنم!
به اینکه هیچ چیز، هیچ کس، هیچ حرفی برام مهم نباشه و هیچ آدمی رو توی زندگیم بولد نکنم!
خودم باشم و تنهایی هام ...
انقدر غرق بشم توی تنهایی هام که فراموش کنم یه روزی یه جایی شخصی به اسم‌ چانیول وجود داشت.
من سعی کردم دوست داشتنی باشم...
سعی کردم خودمو اونقدر کوچیک‌ کنم که تو بندبند وجودت جا بشم یول!
سعی کردم خودمو اونقدر بزرگ کنم که کل دنیاتو بگیرم... سعی کردم اونقدر مهربون باشم که بدنت پر بشه از محبتم، اونقدر که دیگه جا واسه محبت بقیه نباشه! سعی کردم حرف بزنم که بشنوی منو، سعی کردم سکوت کنم که گم کنی حرفامو، سعی کردم من خیلی سعی کردم ولی هیچ جوره تو دنیات جا نشدم...
حالا نمیدونم با این منی که اونقدر کش اومده و آب رفته چیکار کنم! "

⛓🍷 𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐀𝐭𝐭𝐢𝐭𝐮𝐝𝐞🍷⛓S1Where stories live. Discover now