Part 35💫

1.7K 384 97
                                    


صدای چک چک قطره های آب و ناله های ضعیفی که بلند تر بگوش میرسید بار ها توی سرش تکرار شد....

به خاطر سطح سفت و خیسی که روش بود خودشو با اخم تکون داد و همون لحظه دستش به پوست داغی که دقیقا کنار بود رو لمس کرد و باعث شد ذهنش هوشیار تر بشه!

شقیقشو به خاطر سر درد وحشتناک سرش فشار داد و با کوفتگی سرجاش نشست. سرشو تکون داد و چشماشو با سختی از هم فاصله داد...

با دیدن جسم برهنه بکهیون پلکاش تا آخر باز شد و تازه فضای بسته و دلیل بودنش اونجا توی حموم بهش یادآوری شد!!

" بکهیون...."

با تردید خودشو سمتش جلو تر کشید و انگشت شصتشو روی پوست زخم شده کنار لبش گذاشت...

پلکای بک میلرزیدن و نشون میداد یه چیزی بین هوشیاری و بیهوشیه ..بدنش از رده های شلاغ کبود شده بود رنگ آبی و بنفش گرفته بودند!!...حتی بعضی از قسمت های بدنش به خاطر سوختگی قرمز و ملتهب شده بودند...

" ا.اینا... کار منه؟..."

تمام اتفاق هایی که افتاده بود کمو و بیش از جلو چشماش رد شد و با یادآوری تمام سکانس ها چشماش گشاد تر میشد!

" صدامو...می.میشنوی؟؟؟"

صداش حالت لرزو به خودش گرفت و قلبش از نگرانی مثل دییونه ها توی سینش میتپید...

"بکهیون..."

بدن بکهیون رو کمی بالا آورد و زیر گردنشو نگه داشت ولی اون پسر سرش بی جون عقب افتاد...

صحنه ای که اون پسر ر‌و بفاک میداد با اینکه تو بغلش بی هوش شده بود واضح تر از توی ذهنش رد شد و به خودش لعنتی فرستاد!

چند بار دیگه صداش کرد ولی پسر زیر لب ناله های خفه و بی مفهومی میکرد و خیلی طول نکشید که صدای ناله هاشم قطع شد!....

نمیدونت چیکار کنه! تمام وجودشو اضطراب گرفته بود!!..نمیتونست فکر کنه! باورش نمیشد چنین بلایی سرش آورده...زیر لب فقط به خودش فحش میگفت و با نگرانی موهاشو خراب میکرد!

اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که ببرنش بیمارستان و وقتی از حموم خارج شد و سمت گوشی همراهش دوید به جای اورژانش شماره دکتر شخصیشو گرفت!

هوا هنوز تاریک بود ولی ساعت دیواری عدد پنج رو نشون میداد...
با اینکه اول صبح بود دکترش درخواستشو قبول کرد!

بعد از اینکه تلفن‌و قطع کرد و خواست سمت حموم برگرده دوربین روی میز توجهشو جلب کرد و دوباره زیر لب به خودش لعنت فرستاد!

Ruthless Savior Место, где живут истории. Откройте их для себя