Part29

304 61 11
                                    

Chapter 29

شارلوت عصبی با انگشت هاش روی میز ضرب گرفته بود و پوست لبش رو با دندون میکند
یک هفته گذشته بود و هیچ ردی از راجر نبود!

دستشو مشت کردو روی میز کوبیدو از جاش بلند شد،سمت در رفتو با شتاب بازش کرد عصبی سمت دفتره جیکوب رفت
ش_ خبر جدید؟
/خانوم همه جارو داریم میگردیم ولی تا الان نتونستیم پیداش کنیم

شارلوت عصبی خندید و همونطور که از دفتر جیکوب بیرون میرفت فریاد زد:
ش_اگه تا شب پیداش نکنین همتونو میکشمممم بی مصرف هااا

. . . . . . . . . . .

هر دو جلوی TV نشسته بودن و شبکه هارو در جست و جوی یه برنامه سرگرم کننده بالا پایین میکردن لویی که از گشتن خسته شده روی یه مسابقه برای زوج ها که ازشون سوال هایی میپرسیدن توقف کرد، با صدای زنگ و رنگ قرمز توی استودیو ، مسابقه شروع شد

زوج خودشون رو "جولی و اُسکار" معرفی کردن
مجری بینشون نشست
و رو به پسر پرسید:

/خب اُسکار از سوال آسون شروع میکنم،
اولین باری که جولی رو بوسیدی کجا بود؟

لویی اولین بوسش با هرری رو به خاطر آورد

"فلش بک"

لویی با سرعت ماشین هارو پشت سر میذاشت و از مقام سوم به اولین نفر رسیدو پاش رو روی پدال گاز فشار داد
و از بقیه شرکت کننده ها فاصله گرفت

فقط دو پیچ تا خط پایان فاصله داشت
دندشو عوض کردو با شتاب پیچ هارو پشت سر میذاشت
با رد شدن ماشین آبی رنگِ شماره 28 صدای سوت و جیغ تماشاچیا بلند شد.

لویی ماشین رو دور خودش چرخوند و بُردش رو جشن گرفت
از ماشین پیاده شد و کلاهشو از سرش در آورد

بین گرد و خاک صورتش سمتی کشیده شد و لب های نرمی رو روی لب هاش حس کرد
اول مکث کرد اما با دیدن نیم رخ هرری که چشم هاشو بسته بود
لویی هم پلک هاشو روی هم گذاشتو دستشو دور کمر هرری پیچید
و همراهیش کرد

شرکت کننده های دیگه با ماشین دورشون میچرخیدن، تشویق تماشاچیا. . . هیچ چیز حواس اون دو نفر رو از طعم شیرینی که حس میکردن پرت نمیکرد

لویی بوسه کوچیکی روی لب های پسر گذاشتو ازش جدا شد
و این هرری بود که چاله لپش رو با لبخندش به نمایش گذاشته بود و محکم لویی رو توی اغوشش میفشرد

"پایان فلش بک"

سرش رو تکون داد،اون روز ها گذشته. . و باید گذشته هارو به حال خودشون رها کرد
نیم نگاهی به نیم رخ هرری انداختو سعی کرد توجهشو به مسابقه بده

/سوال بعدی رو میپرسم
کجا برای اولین بار باهم خوابیدین؟

هرری به نگاهشو از TVگرفتو به قاب عکس روی دیوار که یه عکس دوتایی از خودش و لویی بود نگاه کرد
لبخندی زد و به جواب سوال فکر کرد

Rejection of bloodWhere stories live. Discover now