9

144 37 19
                                    


دلم میخواست از لمسش لذت ببرم،ولی بهم این اجازه رو نمیده..

-استوپ!
شوگا دست به سینه اخمی کرد و گفت-شما دوتا،چرا انقدر بی حس بازی می کنین؟

جانگکوک آب دهانش رو به زور قورت داد و به سختی گفت-خ..خب..
-اینجا اشتباه یک نفر کل تلاش های بقیه رو زیر سوال می بره،حواستون رو جمع کنید!

تهیونگ بی حوصله گفت-من رو انداختی با کسی که ازش خوشم نمیاد اونوقت انتظار داری بتونم نقش یک عاشق دلباخته رو بازی بکنم؟

جانگکوک با شنیدن حرف تهیونگ،بهش خیره شد و ناراحت سرش رو تکون داد.
ششمین روز از شروع تمریناتشون بود و تهیونگ هر روز به شکل وحشتناکی اون رو اذیت می کرد.

تنفر خاصی رو به جانگکوک منتقل می کرد،و این در حالی بود که اون پسر سعی می کرد حس بهتری نسبت بهش داشته باشه تا بتونه کارش رو به نحو احسنت انجام بده.شاید هم به این بهونه دلیل محکمی برای احساسات برانگیخته ش دست و پا بکنه.

-به من ربطی نداره از هم خوشتون میاد یا نه،من برای این نمایشنامه زحمت کشیدم.اگه خرابش بکنید خودتون می دونید.

کلافه اهی کشید و دست هاش رو به هم زد.
-دوباره!اینبار با احساس تر بگو!
چشم هاش رو چرخوند و دوباره به مت انتهای صحنه که کارتنی به حالت در قرار داده بودن رفت.
-اهنگ رو پخش کنید!برو ببینم چیکار می کنی.

جیمین از بالا خم شد و زیر لب گفت-حسابی درگیرن ها..
جین که از شدت بی خوابی هی سرش تکون می خورد،صاف نشست و با لحنی خسته گفت-تو بد مخمصه ای گیر کرده..

-اره،قشنگ اضطراب رو از چشم هاش میبینم.
جین اخمی کرد و به تهیونگ خیره شد:
-اون مریض روانی جدیدا چرا اینطوری شده؟هیچی براش مهم نیست..

-از اول هم چیزی براش مهم نبود.
پوفی کرد و بین موهاش دست کشید.
-جانگکوک رو دیوونه می کنه،ای کاش لال می شدم و به ویتوریو در موردش نمی گفتم.

خمیازه ای کشید و بلند شد.
-میرم اون پشت مشتا یکم بخوابم،اگه پرسیدن کجام بگو مفقود الاثر شدم.
جیمین به راه رفتن جین نگاه کرد،خندید و دوباره به صحنه خیره شد.
-اره جین..ای کاش لال می شدی..

دست هاش رو جلوی صورتش گرفت و از بین انگشت هاش به چهره ی جانگکوک که انگار غم ازش چکه می کرد خیره شد.
-اگه در مورد اون پسر به ویتوریو نمیگفتی...الان من اونجا بودم...و میتونستم یکبار برای همیشه به اون مرد نشون بدم چطور می درخشم..
-جیمین؟

وحشت زده ایستاد و به ناری نگاه کرد.
-اوه...تویی؟..

-با کی حرف می زدی؟

با اخم ظریفی نگاهش کرد و دوباره نشست.
-هیچکس.
ابرو هاش رو بالا برد و گفت-اها..میشه بشینم؟
سرش رو تکون داد که ناری کنارش نشست و کیفش رو بغل کرد.

-دوباره دارن تمرین می کنن؟
-اره،این پنجمین بار برای امروزه.
موهای بلوندش رو کنار زد-تو اون پسری که نقش ریچارد رو گرفته می شناسی؟

با چهره ای سوالی بهش نگاه کرد و گفت-اره،چطور؟
-حس خوبی نسبت بهش ندارم.
-جانگکوک پسر بدی نیست.

-ولی کارش افتضاحه،اینطور نیست؟
سکوت کرد،هر دو به اندازه ی کافی خودخواه و خودبین بودن که نتونن چنین ذهنیتی رو نقص کنن.
-اصلا نمیفهمم چرا اون رو انتخاب کردن..
-هی،بهتره بری.

ناری متعجب به جیمین نگاه کرد:
-کجا؟

*******
پ.ن:می دونم عجیبه.اما لازم به ذکره این رمان کلهم پاک شده و فقط..یه چند تا پارت از پارت های قبلی مونده و من دارم‌اونا رو آپ‌می‌کنم!انگیزه ی زیادی ندارم‌اما سعی می‌کنم اگه وقت کردم یه پارت آپ کنم.در کل که..مرسی!

𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt