86

432 95 7
                                    

«کات...عالی بود..بچه ها...یه ربع استراحت میکنیم... برمیگردیم» جیمین  خسته روی نزدیک ترین صندلی نشست وبه سختی آب دهنشو قورت داد مثل صحرا خشک وزبر بود نیک با دیدنش با نگرانی به طرفش اومد«هی جیمین...خوبی؟» جیمین با چشمای خسته ای نگاش کرد«فکرکنم سرماخوردم..تمام تنم دردمیکنه» نیک دستی به پیشونیش زد«خیلی داغی..به کارگردان میگم برداشت دومو یه روز دیگه بگیره..باید بری خونه» جیمین مچ دستشو کشید«چیزی نمونده صحنه های امروز تموم شه...اونقدراهم حالم بد نیس..بهشون نگو» نیک هووفی کشید«خیلی خب..ولی بعدش حتما استراحت میکنیا» بعد از کات گفتن کارگردان به دفعات زیاد جیمین دیگه توانی برای سرپاموندن نداشت نیک متوجه قیافه ی درهم جیمین موقع نوشیدن نوشابه شده بود اما نمیتونست حرفی بزنه باید این تبلیغ امروز ظبط میشد با تموم شدن فیلمبرداری به طرف جیمین رفت«خوبی؟منیجرت اینجاس؟بایدبهش خبربدم» جیمین با سردرد چشماشو بست «بهم یه لیوان آب بده نیک» نیک با عجله به طرف بطری های چیده شده روی میز پشتی رفت ولی وقتی برگشت جیمین با عجله کنارش زد و به طرف دستشویی دوید نیک نگران دنبالش رفت با صدای عق زدنی که شنید تقه ای به در زد«جیمین؟میخوای بیام تو؟» جیمین با صدای ضعیفی زمزمه کرد«نه نه الان میام» نیک کلافه از در فاصله گرفت با دیدن موبایل جیمین که زنگ میخوردبه طرفش رفت با دیدن اسم جونگکوک سریع جواب داد«میدونی ازصبح چندبار بهت زنگ زدم عزیزم؟میدونم سرت شلوغه ولی بعضی وقتا هم گوشیتو چک کنی بدنیستا»«جونگکوک...منم نیک» متوجه سکوت جونگکوک شد«حال جیمین از صبح خوب نبود الانم بدترشده...منیجرش همراهش نیس..میشه بیای؟فکرکنم بهتره معاینه بشه»«لوکیشنو برام بفرست..دارم میام» با برگشتن جیمین بطری ابو به طرفش گرفت جیمین تشکری کرد ویکم از اب نوشید بخاطر تهوعش نمیتونست چیزی بخوره روی مبل دراز کشید وچشماشو بست نیک نگران روبروش نشست«چرا اینطوری شدی؟» جیمین که با ساعدش چشماشو پوشونده بود زمزمه کرد«نمیدونم..صبح فقط یه شیر خوردم..عادت به صبحونه خوردن ندارم شاید بخاطر همونه» نیک با دیدن سون وو ازجاش بلندشد وبه طرفش رفت«چرا هنوز اینجایی؟بریم دیگه؟» نیک اشاره ای به جیمین کرد«منتظرم جونگکوک بیاد بعد میرم..نمیتونم تنهاش بزارم» «جونگکوک؟به تو چه ربطی داره؟به یکی از عوامل صحنه میگفتی!» نیک چشم غره ای بهش رفت«چطور میتونم تنهاش بزارم وقتی حالش اینقدر بده اگه کاری داری برو سوویچو بده من» «نمیرم منم میمونم تا باهم بریم» نیک لبخندی به قیافه ی تخسش زد با دویدن جیمین به طرف دستشویی برای بار دوم نگران به سون وو نگاه کرد سون وو به پشت سرش اشاره کرد«اومد» نیک سریع به پشت چرخید جونگکوک نگاهی بهشون انداخت«کجاس؟» نیک به دستشویی اشاره کرد«اونجا» جونگکوک با شنیدن صدای جیمین ترسیده در زد«جیمینا؟خوبی؟» وقتی صدایی نشنید دروباز کرد و داخل رفت کنار جیمینی که روی زمین نشسته بود زانو زد همونطور که کمرشو نوازش میکرد با دست دیگه اش موهاشو ازروی چشماش کنار زد«میتونی بایستی؟» جیمین سرشو بالاپایین کرد با کمک جونگکوک ایستاد«بهم تکیه کن..تا سوارماشین شیم..اینجا پراز ادمه وگرنه بغلت میکردم» جیمین یه دستشو دوربازوی جونگکوک حلقه کرد وسرشو روی شونه اش گذاشت با خروجشون جونگکوک رو به نیک کرد«خودم میبرمش خونه میتونی بری» کمربند جیمینو بست و خودشم سوارشد نگاهی به چشمای بسته وصورت رنگ پریده اش انداخت«بریم بیمارستان؟» جیمین دستشو تو هوا تکون داد«لازم نیس‌..استراحت کنم...خوب میشم» جونگکوک با اخم به جاده نگاه کرد«اصلا چرا ازت میپرسم؟اگه مراقب خودت بودی که الان اینطوری نمیشدی» جیمین بدحالترازاین بود که با جونگکوک بحث کنه سرشو به شیشه ی خنک ماشین چسبوند وچشماشو روی هم گذاشت از درد خوابش نمیبرد اما شاید لحظه ای اروم میشد متوجه نشد کی رسیدن کی به اتاق دکتر رفتن وکی سرم بهش وصل کردن با باز کردن چشماش جونگکوکو دید که نگران پشت پنجره دست به کمر ایستاده«کوک» با صدای خشکی صداش کرد جونگکوک به سرعت طرفش اومد«بیدارشدی؟» جیمین پرسید«دکتر چی گفت؟» جونگکوک که انگار تازه یادش اومده بود چقدر از جیمین عصبانیه اخم کرد«گفت از فشاربیش ازحدیه که به بدنت وارد کردی..بخاطرضعف بدنی اینطوری شدی..یه هفته باید استراحت کنی...درست غذا بخوری بیشتر بخوابی...مخصوصا این مورد جیمین میدونم چقدر کم میخوابی این واقعا برات بده» «پس مشکلی نیس» جونگکوک ناباورلب زد«باورم نمیشه چطور میتونی راجب سلامتیت اینقدر بی ملاحظه باشی؟یعنی چی که مشکلی نیس؟میگم باید مراقب خودت باشی وگرنه بازم حالت بدمیشه» جیمین خندید«خیلی خب اخم نکن تو هستی دیگه ازم پرستاری میکنی» جونگکوک آهی کشید ظاهرا تا وقتی موهاش سفید میشد قراربود نگران جیمین بمونه بوسه ای روی پیشونیش گذاشت«میرم به دکترسربزنم» جیمین سری تکون داد وبا چشماش بدرقه اش کرد
خیلی وقت بود که زانوهاشو بغل کرده بود وبه پسر بیمارش با چشمای بسته روی تخت خیره شده بود بازم بغض کرده بود دیدن جیمین تو این وضعیت زیادی بود براش،تمام انرژیشو ازش می‌گرفت تمام بدنش از کار می افتاد انگار مریض بودن جیمین مثل خاموش شدن تمام دنیا بود براش، انگار اگه جیمینی نبود که بخنده وبا اشتیاق صداش کنه زندگی معنا نداشت هیچ انگیزه وحسی برای زندگی نداشت این بیماری بود یا عشق؟نمیدونست اما تنها چیزی که میدونست این بود ازوقتی یادش می اومد همین بود تحمل اینکه خاری به انگشت جیمین بره هم نداشت«کوکاه؟» با صدای جیمین به خودش اومد به چشمای نیمه بازش نگاه کرد«چیزی میخوای؟» «هوم..میشه بغلم کنی؟» جونگکوک دستاشو از دور پاهاش باز کرد دراز کشید و خودشو سمت جیمین کشید جیمین به پهلو شد وسرشو روی سینه ی جونگکوک گذاشت«وقتی کنارمی وقتی سرمو روی سینه ات میزارم انگار امن ترین مکان دنیارو دارم..وقتی ضربان قلبت زیرگوشم منظمه انگار تمام دنیا ساکت میشه تا صدای قلبتو بشنوم» با لذت گردن جونگکوکو بو کشید«عطرت حالمو خوب میکنه» جونگکوک با همون دستی که زیر سرجیمین بودموهاشو نوازش کرد«کاش همیشه همینقدر راحت از احساست حرف بزنی» جیمین ریزخندید«فقط وقتی مریضم گاردم میاد پایین» جونگکوک هومی کرد«کوکاه..چیزی شده؟» جونگکوک درحالی که به سقف خیره شده بود بدون اینکه حرکت دستش لای موهای جیمینو متوقف کنه به حرف اومد«داشتم به اون روز فکر میکردم که تو مدرسه دنبالت میگشتم..همون روزی که تهیونگ هیونگ بخاطر مریضیش غیبت کرده بود» جیمین انگار متوجه شد جونگکوک از کدوم روز حرف میزنه که هومی گفت ومشغول نوازش جونگکوک شد«یادمه کل مدرسه رو دنبالت گشتم..و وقتی ازهمه جا ناامیدشدم یه گوشه زیر آلاچیق انتهای حیاط دیدمت تو خودت جمع شده بودی»«نگران تهیونگ بودم» «ازت پرسیدم چرا گریه میکنی وگفتی تهیونگ مریضه ولی بهم اجازه نمیدن برم دیدنش» جیمین بوسه ای به گردن جونگکوک زد«چی شد یادش افتادی؟» «اون روزم به همین اندازه بی پناه بودی..مثل یه جوجه که زیر بارون خیس شده ونمیدونه کجا از بارون پناه بگیره»«بازمنو به جوجه تشبیه کردی؟» «میشه جوجه ی من باشی؟» جیمین خندید«بهش فکرمیکنم»«میشه هیچ وقت مریض نشی؟تحمل ندارم اینطوری ببینمت» جیمین لبخندی زد نیم خیز شد ودرحالی که روی صورت جونگکوک خم شده بود گفت«پس بخاطر همینه اینقدر گرفته ای..پسر کوچولوم بخاطر من اینقدر توخودشه!» جونگکوک به چشماش نگاه کرد«جیمین من جدی ام» جیمین خندید «خوبه پس ببین من چی میکشم..شاید درک کنی وقرصاتو سروقت مصرف کنی» جونگکوک سرشو تو گردن جیمین فرو برد جیمین با لبخند دستشو دور تنش حلقه کرد«میدونی من یاد چی افتادم؟» جونگکوک جواب نداد«وقتی آنفلوآنزا گرفته بودم»
«فلش بک»
با رفتن پرستار از اتاق پلک های خسته اشو روی هم گذاشت دل درد و تب لحظه ای ترکش نکرده بودن هنوزم تنش درد میکرد بعد از دقایقی صدای بازوبسته شدن درو شنید اما بخاطر پرده ای که جلوی تختش کشیده شده بود نمیتونست چیزی ببینه پرده کنار زده شد وبعد درازکشیدن کسی روی تخت کناریو حس کرد چشماشو با زحمت باز کرد وبه تخت کناری نگاه کرد با دیدن جونگکوک شوکه صداش زد«جونگکوکاه؟تو اینجا چکارمیکنی؟» جونگکوک دوتا سرفه کرد«فکرکنم منم ازت گرفتم هیونگ» جیمین با تعجب زمزمه کرد «ولی من که امروز بهت نزدیک نشدم حتی کنارتم ننشستم» جونگکوک که چیزی نمونده بود دستش برای جیمین روشه پتو رو روی صورتش بالاکشید«نمیدونم هیونگ..منم تب دارم» جیمین نگران نیم خیزشد«پس مسابقه چی میشه؟مگه تیمتون امروز بازی نداشت؟» «سونگجه جام بازی میکنه» جیمین دوباره درازکشید وبعد از سکوت چنددقیقه ای با شک به سمت جونگکوک برگشت«جونگکوکاه؟واقعا حالت خوب نیس یا بخاطر من اینجایی؟اگه بخاطر منه لازم نیس نگران باشی پرستارگفت استراحت کنم خوب میشم تازه دارو هم بهم داد» جونگکوک با اخم پتو رو از روی صورتش کنارزد«چرا باید بخاطرت خودمو به مریضی بزنم؟واقعا مریضم هیونگ» جیمین نامطمئن نگاشو از جونگکوک گرفت اونقدر خسته بود که بعد از چندثانیه خوابش برد جونگکوک وقتی دید ساکته نیم خیزشد ونگاهش کرد وقتی مطمئن شد خوابه پتو رو کنار زد وروی تخت نشست آهی کشید وزمزمه کرد«وقتی تو نتونی برای تشویق کردنم اونجا باشی فایده ی برنده شدن چیه؟»
«پایان فلش بک»
«اون روز واقعا مریض نبودم» جیمین سرشو عقب کشید وبا اخم نگاش کرد«تو واقعا بخاطر من اون بازیو از دست دادی؟» «چون نبودی که تشویقم کنی» جیمین چشماشو تو کاسه چرخوند«تو واقعا دیوونه ای» «میدونم» جیمین لبخندزد وکنار گوشش پچ پچ کرد«ولی من عاشق همین جونگکوک دیوونه شدم نه؟» جونگکوک غلتی زد وروی پهلوش قرار گرفت به چشمای خندون جیمین نگاه کرد«گاهی فکرمیکنم باید خودمو به یه دکتر نشون بدم» جیمین خندید«چرا فکرمیکنی من باعث شدم جنونی چیزی بگیری؟» «بعید نیس..میدونی تو خیلی خطرناکی..وفکرمیکنم هرکس درگیر عشقت بشه همین بلا سرش میاد» جیمین مشتی به سینه اش زد«میخوای بگی پشیمونی؟میخوای قلبتو پس بدم؟» جونگکوک خندید وصورت جیمینو بین دستاش فشرد«بخوای هم پسش نمیگیرم...اون تا ابد مال توعه» بوسه ای روی لباش زد وباعث خنده ی جیمین شد با صدای در ازهم جدا شدن جونگکوک سریع از روی تخت پایین اومد«هیونگا اومدن دیدنت..جین هیونگ گفت برات غذا پخته ونیولم اصرار داشته ببینت» جیمین دستی به موهای نامرتبش کشید«من دوش میگیرم ومیام»
.

جین هیونگ گفت برات غذا پخته ونیولم اصرار داشته ببینت» جیمین دستی به موهای نامرتبش کشید«من دوش میگیرم ومیام»

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Sorry that I left 2Where stories live. Discover now